جدول جو
جدول جو

معنی قاشک - جستجوی لغت در جدول جو

قاشک
قاشق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاشک
تصویر تاشک
کره، ماست چکیده، مرد چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاشقک
تصویر قاشقک
قاشق کوچک، ابزاری کاردمانند با لبۀ کند که برای ساختن خمیر و ضماد یا مالیدن دارو به کار می رود، ابزاری که پزشک برای دیدن گلو بر روی زبان بیمار می گذارد، در موسیقی نوعی ساز مرکب از دو جفت کاسۀ کوچک کم عمق که به وسیلۀ نوار به هم وصل شده اند و با آویزان کردن نوار به انگشت شست و کمک گرفتن از کف دست و انگشتان دیگر، کاسه ها به هم برخورد کرده و آهنگ ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشک
تصویر شاشک
رباب، چهارتار، در علم زیست شناسی تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
ابزاری چوبی، فلزی یا پلاستیکی با دستۀ بلند و سطح مقعر دایره ای یا بیضی شکل که برای خوردن، هم زدن و برداشتن خوردنی ها به کار می رود، چمچه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شارشک. شاشاک. شاشنگ. شوشک. مرغکی است ضعیف که آن را تیهو و سوسک و شوشک و شیشو نیز گویند. به تعریبش تیهوج خوانند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی شوشک است. (اوبهی). تیهو را گویند. (فرهنگ جهانگیری). تیهو باشد و آن جانوری است شبیه به کبک لیکن از آن کوچک تر میشود. (برهان). مرغی است بنام تیهو. (شعوری) ، رباب چهارتاره را نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). ربابی باشد چهار تاره. (فرهنگ جهانگیری). رباب را نیز گویند و آن سازی است معروف و مشهور. (برهان). چارتار. (شعوری از مجمع الفرس) ، نام نوایی از موسیقی. رجوع به شارشک و شاشنگ شود، نام حیوانی شبیه به میمون. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
نام محلی است به شمال اسفزار
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نعت فاعلی از حشک. پی هم آینده. ج، حواشک. (منتهی الارب) ، قوس حاشک، کمان سخت. (منتهی الارب) ، نخلهحاشک، خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). درختی که خرما بسیار آورد، ریاح حواشک، بادهای مختلف المهب و بادهای تند یا نرم و سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف خاشاک است که خس و خار و امثال آن باشد و بمعنی خرد و مرد و ریز و بیز هم آمده است. (آنندراج) (برهان قاطع). آشغال. خس. خش و خاش
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبدالله بن عمر بوده است. (از معجم البلدان ج 3 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چابک. (آنندراج) (انجمن آرا). مرد چابک و چالاک. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مردم چابک و چالاک. (برهان) (ناظم الاطباء). مردی چابک. (فرهنگ اوبهی). بعضی گفته اند خطا است و صحیح تاشک بضم شین است. (فرهنگ رشیدی) ، بعضی گویند نفایۀ ماست است یعنی آنچه از ماست به کاری نیاید و سیاه و ضایع شده باشد. (برهان). آب ماست. (ناظم الاطباء). نفایۀ ماست. (فرهنگ اوبهی) ، مسکه باشد و او را بتازی زبده خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کره و مسکه هم آمده است که بعربی زبده خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). این معنی شاهدی میخواهد. (فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نقایۀ ماست بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 301) ، مرد چابک بود. (لغت فرس اسدی ایضاً) :
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان پر ز ماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.
منطقی (از لغت فرس اسدی چ عبّاس اقبال ص 301).
، در شعر منطقی ظرف یانوعی ظرف است. قطعۀ شاهد بر هر دو معنی تاشک است (بمعنی نفایه و مرد چابک) لکن تاشک بمعنی ظرف است و ماست مظروف آن، چه معنی شعر این است: ’مرد ماست فروش تاشکی یعنی مثلاً کاسه ای پر از ماست و دو نان برای آن تاشک (که بقول اسدی بمعنی چابک است) برد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، بضم شین بمعنی جوان نازک اندام رشیدالقد چنانکه بر روزمره دانان ظاهر است. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در 23هزارگزی جنوب باختری راور و 19هزارگزی جنوب راه فرعی راور به کوهبنان، کوهستانی، سردسیر، دارای 150 سکنه و آب آن از چشمه است، محصولاتش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناحیه ای در اندلس از توابع طلبیره. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشک
تصویر واشک
باشه
فرهنگ لغت هوشیار
بلاشک بی گمان: ... و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم
فرهنگ لغت هوشیار
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشک
تصویر پاشک
پاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشک
تصویر حاشک
پیاپی، باد، پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
چابک چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشی
تصویر قاشی
پشیز، هیچکازه، پوست بازکننده
فرهنگ لغت هوشیار
کفچک پشل، زخمه سنتور قاشق کوچک کمچه، مضراب سنتور، سازیست که هنوز در بعضی از شهرهای جنوب ایران متداول است و آن مرکب از دو قطعه چوبست که یک سر آنها مانند قاشق پهن و گود می باشد و طرف گود دو قطعه مزبور مقابل یکدیگر است. گاهی زنگ یا حلقه هایی در قسمت مقعر قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
آلتی فلزی یا چوبی که با آن شربت و خوراک خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشب
تصویر قاشب
آکجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشک
تصویر لاشک
((شَ کّ))
بی گمان، بی تردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشر
تصویر قاشر
((ش))
خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
((شُ))
ابزاری ساخته شده از چوب، استیل، نقره و... با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشقک
تصویر قاشقک
((شُ قَ))
قاشق کوچک، مضراب سنتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشک
تصویر خاشک
((شَ))
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
((شَ))
چابک، چالاک، ماست چکیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
چمچه، کمچه
فرهنگ واژه فارسی سره