جدول جو
جدول جو

معنی قاشب - جستجوی لغت در جدول جو

قاشب(شِ)
درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خیاط، مردضعیف النفس. (ناظم الاطباء). سست نفس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قاشب
آکجوی
تصویری از قاشب
تصویر قاشب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاشق
تصویر قاشق
ابزاری چوبی، فلزی یا پلاستیکی با دستۀ بلند و سطح مقعر دایره ای یا بیضی شکل که برای خوردن، هم زدن و برداشتن خوردنی ها به کار می رود، چمچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارب
تصویر قارب
قایق، کرجی، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالب
تصویر قالب
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند،
شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره
قالب تهی کردن: کنایه از مردن
قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن
قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
فرهنگ فارسی عمید
(قَ شِ)
جمع واژۀ قرشب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرشب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بلد عاشب، شهر گیاه ناک. (منتهی الارب). زمین گیاه ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بعیر عاشب، شتر گیاه تر چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سعال. سرفۀ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نرۀ سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خوردن طعام را یا آب را. (منتهی الارب) ، یا خوردن تمامۀ آن را. گویند: قاءب الطعام قأباً، خورد طعام را یا خورد تمامۀ آن را. و نیز قأب الماء، آشامید آب را یا آشامید تمامۀ آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عبدالله بن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفۀ ثقیف است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 401). وی پس از عموی خود عروه بن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. (امتاع الاسماع صص 490- 493)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بسر احمر. (فهرست مخزن الادویه). غورۀ خرمای سرخ. (منتهی الارب) ، شاه قالب، گوسپندی که رنگش غیر رنگ مادر وی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت. پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء) ، آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد:
قالب این خشت بر آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن.
نظامی.
ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند).
- بر قالب زدن، در قالب آمدن:
خنده ها دارد ز روزن خانه معماریت
تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود.
- از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن:
که کار آمد برون از قالب ننگ
کلیدت را گشادند آهن از سنگ.
نظامی.
، بوته. بوتقه، یک قطعۀ بریدۀ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر:
خام است نقره با بدن نازنین او
در قالب پنیر کند جا سرین او.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- قالب نان:
قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم
دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است.
صائب.
، تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب:
جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند
مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد.
خاقانی.
آن قابل امانت در قالب بشر
و آن عامل ارادت در عالم جزا.
خاقانی.
سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار
بر قالب کرم دم احیا برافکند.
خاقانی.
شعبده ای تازه برانگیختم
هیکلی از قالب نو ریختم.
نظامی.
تا من سگ تو شدم نمانده ست
از قالب من جز استخوانی.
عطار.
چار طبع مخالف سرکش
چند روزی بیکدگر شده خوش
چون یکی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب.
سعدی.
نجوید جان از آن قالب جدائی
که باشد خون جامش در رگ و پی.
حافظ.
- قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن:
روز آمد و بردوختم از دم لب را
پرداخته از روان و جان قالب را
اکنون که مرا زنده همی دارد شمع
شاید که چو روز زنده دارم شب را.
کمال اسماعیل.
رجوع به قالب تهی کردن شود.
، آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشب
تصویر ناشب
تیردار، تیرانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشی
تصویر قاشی
پشیز، هیچکازه، پوست بازکننده
فرهنگ لغت هوشیار
انبوه شدن، درهم پیچیدن درختان به هم در آمیختن، گرد آمدن، انبوهیدن در هم پیچیدن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشب
تصویر عاشب
گیاهناک، چرند ه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحب
تصویر قاحب
سرفه سخت
فرهنگ لغت هوشیار
شکل و هیات، کالبد، ظرفی خالی که جسمی شکل پذیر را در آن نهاده بصورت فضای آن ظرف در آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
کرجی بلم، آبجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعب
تصویر قاعب
گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطب
تصویر قاطب
ترشروی مرد، شیر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصب
تصویر قاصب
نی نواز، گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
آلتی فلزی یا چوبی که با آن شربت و خوراک خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالب
تصویر قالب
((لِ))
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشر
تصویر قاشر
((ش))
خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
((شُ))
ابزاری ساخته شده از چوب، استیل، نقره و... با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشق
تصویر قاشق
چمچه، کمچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قالب
تصویر قالب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره