جدول جو
جدول جو

معنی قاسمخان - جستجوی لغت در جدول جو

قاسمخان
(سِ)
نواب قاسمخان، وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایۀ والای تقرب سربلندی داشت. اصل وی از سبزوار است و زنش منیجه بیگم خواهر حقیقی نورجهان بیگم است و او دختر اعتمادالدوله و به جمال صوری واستعداد فطری و رموز دلفریبی و تقطیع لباس و بذله سنجی و سخن گوئی و شعرفهمی و حاضرجوابی از نساء زمان ممتاز بود و عطر گلاب کشیدن از مخترعات اوست. در اول حال به نکاح شیرافکن که از خوانین عمده و اسم با مسمی بود درآمد پس از چند روز شیرافکن به قتل رسید و او به همخوابگی پادشاه مشرف گشت. گویند نوبتی در سلخ رمضان پس از رؤیت هلال این مصرع بر زبان پادشاه گذشت:
هلال عید بر اوج فلک هویداشد
نور جهان بیگم فی الحال مصرع دوم را بر بدیهه رسانید:
کلید میکده گم گشته بود پیدا شد
بیگم را با قاسمخان مناظره و مشاعرۀ بسیار دست میداد و او را در فن شعر مسلم نمیداشت یک وقت طرح غزلی تازه در میان آمد و شعرای پایتخت از آن درماندند قاسمخان این سه بیت نوشته نزد بیگم فرستاد. از آن هنگام زور طبعش در سخنوری قبول فرمود و اینک ابیات:
گر شوی سایه نشین روزی به تخت باغبان
سایه بر خورشید اندازد درخت باغبان
فاخته چون دید بی گل باغ را نالید و گفت
از چه رو با گل نرفت این جان سخت باغبان ؟
جشن نوروز است و ابر نوبهار از فیض طبع
طرح کرد از سبزه و گل تاج و تخت باغبان.
آورده اند که روزی پادشاه آب خاصه ای طلبید و آبدار در کاسه ای گلی که در نهایت نزاکت بود آب آورد. چون نزدیک رسید دستش بجنبید و کاسه از فرط نزاکت تاب نیاورده از یک جانب شکست و آب در رکابی فرو ریخت قاسمخان ایستاده بود. پادشاه به جانب او نگاه کرد و این مصرع بخواند:
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد
قاسمخان بر بدیهه مصرع دیگر رسانیده بیت تمام خواند:
دید حالم را و چشمش ضبط اشک خود نکرد
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد.
نثرهای رنگین پر کار نیز بسیار بسیار داردو از کلیاتش معلوم میتوان نمود. او راست:
می پرستم می ز چشمم جای آب آید برون
گر بگرید بلبل از چشمش گلاب آید برون
یکره ار در چشم من آید خیال او بخواب
کی ز شوق آن دگر از چشم خواب آید برون
بسکه میل همزبانی با تو دارد هر کسی
گر ز شکل آینه پرسی جواب آید برون
ز اشتیاق همنشینیهای گوش و گردنت
بعد از این همچون صدف در از حباب آید برون
بسکه قاسم پر شد از مهر علی موسی رضا
سینه اش گر برشکافی آفتاب آید برون.
(تذکرۀ مرآت الخیال ص 72 و 73)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ خَ)
دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان. در 58هزارگزی جنوب باختری شیروان و 2هزارگزی جنوب مالرو عمومی امیران به روزمان. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 142 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پنبه، توتون و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام شهری به ماوراءالنهر بدانسوی سیحون و آن را کاسان نیز گویند و این شهر یکی از محاسن گیتی بود و با استیلای ترک ویران گشت
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ خوا / خا)
گرم کردن. (منتهی الارب) ، مانند شیر شدن. شیری نمودن. دلیری نشان دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی است از آسمان که فلک باشد، متغیر شدن آب. بر گردیدن آب از مزه و رنگ: اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فربه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه کردن چیزی. (ترجمان علامۀجرجانی).
لغت نامه دهخدا
یکی از ده های اصفهان بوده در زمان منصور خلیفۀ عباسی که شهر اصفهان گسترش یافت، این ده با 14 ده دیگراطراف شهر جزو محله های شهر درآمد، محله ها را بنام ده ها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، فلفلان، قانخان، (از مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراء بهار ص 524)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تثنیه، دو کوهند به یمامه دیار قشیر. (معجم البلدان در کلمه جمل)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است به گرگان و استراباد، (انجمن آرای ناصری)، و رجوع به شعوری ج 2 ورق 130 و مازندران و استراباد رابینو ترجمه وحید مازندرانی و مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی تعلیقات ص 162 شود، در مازندران و استراباد رابینو نام عمارت بزرگی نیز معرفی شده است که امیر تیمور هنگام توقف در گرگان در کنار رودخانه بموضع شاسمان برای خود ساخت و زمستان سال 795 را در آن بسر برد، حافظ ابرو از آن یاد کرده است، و نیز رجوع به شاسمانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دریانورد هلندی که بسال 1603 میلادی در ’لوت ژگاس’ متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 میلادی کشف کرد و در سال 1659 درگذشت، جزیره تاسمانی ابتداء بنام عموی تاسمان ’وان دیمن’ نامیده شد ولی بعدها بنام کاشف آن موسوم گردید، رجوع به ’تاسمانی’ و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میرزا هاشمخان، از رجال سیاسی و اداری و دانشمندان ایران در دورۀ قاجاریه است. وی استاد علوم سیاسی در دارالفنون مدتهاکفیل ادارۀ روس در وزارت امور خارجه بود. میرزا هاشمخان کتابی در جغرافیای عمومی عالم برای دانشجویان سه کلاس اول مدرسه سیاسی تألیف کرد که از منابع و مآخذ فرانسه و غیره ترجمه شده و مشتمل بر جغرافیای طبیعی، سیاسی، ثروتی و احصائی تمام ممالک جهان است. این کتاب تاکنون به چاپ نرسیده و یک نسخه خطی از آن به خط یکی از شاگردان مدرسه سیاسی به نام علی بن الحسین الاّذربایجانی که در سال 1333 آن را نوشته است، در کتاب خانه مرحوم علامۀ دهخدا وجود دارد. این نسخه به خط نسخ خوانا در 737 صفحه نوشته و کاتب در روی جلد آن نوشته است: ’هذا جزوۀ جغرافیای عمومی عالم ترجمه و تألیف جناب مستطاب اجل آقای آقا مرحوم میرزا هاشمخان کفیل ادارۀ روس وزارت جلیلۀ امور خارجه و معلم مدرسه علوم سیاسی که از برای محصلین سه کلاس اول مدرسه مذکور از کتب فرانسه و غیره جمع و تدوین نموده اند. این کتاب به علاوۀ مقدمه، شامل شرح مفصل طبیعی و سیاسی و ثروتی و احصائی تمام ممالک عالم است’. و در پایان کتاب راجع به تاریخ تحریر آن نوشته شده: ’دریوم چهارم شهر شوال المکرم 1333 هجری ختم گردید’
خوافی. یا هاشم علیخان. از نویسندگان ایران است که در قرن 11 هجری در هند میزیسته. وی تاریخی به نام ’منتخب اللباب’ به فارسی تألیف کرده است. (سبک شناسی بهار ج 3 ص 258 و 298)
لغت نامه دهخدا
پسر گون خان پسر اغزخان پسر قراخان اولین خان مشرق است، در زمان پادشاهی خاندان سیمجور آنها بسرزمین کنونی کوچانده شدند، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 138)
لغت نامه دهخدا
(سِ اُ)
خان، یوسف، ملقب به مؤدب الملک، وی سالهای دراز دردارالفنون تهران معلم زبان فرانسه بود (متولد تهران 1868 و متوفای تهران 1935 م)، او کلکسیون کاملی از مسکوکات ایران در مدت عمر خود جمع کرده بود که هم ازحیث ارزش تاریخی و هم از جهت قسمت مادی بی نظیر بود و پس از او به ورثۀ وی رسید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
تثنیۀ قادم، دو پستان پیش، سر دو پستان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
ابن صلاح الدین الخانی (1028- 1109 هجری قمری / 1619- 1697 میلادی) یکی از دانشمندان متصوف و از مردم حلب است. وی به عراق و حجاز و ترکیه سفر کرد و به حلب برگشت و تا هنگام مرگ متصدی منصب افتاء بود. تألیفاتی دارد و از اوست: 1- السیر والسلوک الی ملک الملوک، چاپی. 2- تصوف. 3- شرح علی الجزریه، در تجوید. 4- رساله فی المنطق. کتابهای اخیر خطی است. رجوع به سلک الدرر ج 4 ص 9 و اعلام النبلاء ج 6 ص 416 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود
لغت نامه دهخدا
قاشان، یاقوت گوید خازنی آرد: قاسان ناحیه ای است به اصفهان و منسوب بدان قاسانی است، (از معجم البلدان)، رجوع به تاج العروس و منتهی الارب (ق ش ن) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قارمان
تصویر قارمان
گارمون بنگرید به گارمون گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسمین
تصویر قاسمین
جمع قاسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخان
تصویر اسخان
گرم کردن، گریانیدن گرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخان
تصویر اسخان
((اِ))
گرم کردن
فرهنگ فارسی معین