جدول جو
جدول جو

معنی قاسم - جستجوی لغت در جدول جو

قاسم
(پسرانه)
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
فرهنگ نامهای ایرانی
قاسم
قسمت کننده، بخش کننده
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
فرهنگ فارسی عمید
قاسم
(سِ)
ابن حسین بغدادی، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال 576 هجری قمری وفات یافت. رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 127و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 8 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن عبدالله. از علماء عصر عمر بن عبدالعزیز است و ابن الجوزی در سیرۀعمر بن عبدالعزیز به وسیله او ابیاتی را که عمر به آن تمثل می جست و مطلع آن این است ’ایقظان انت الیوم ام انت نائم’ نقل کرده است. (سیره عمر بن عبدالعزیز چ مصر 1331 هجری قمری ص 225) رجوع به قاسم بن غزوان شود
ابن زکریا بن یحیی بغدادی، مشهور به مطرز و مکنی به ابوبکر (220- 305 هجری قمری / 835- 917 میلادی) از حافظان حدیث و مردی ثقه است. در مسند و رجال تألیفاتی دارد. وی در بغداد وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 314 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 256 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود
ابن العلاء. از اهل آذربایجان یکی از اشخاصی است که به نقل صاحب کشف الغمه از اعلام الوری حضرت صاحب الامر (ع) را دیده بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110). رجوع به النجم الثاقب فی من رأی الامام الغائب از حاجی نوری شود
ابن هبه الله العساکر، مکنی به ابومحمد. از عالمان است. وی به سال 597 درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 330 و قاسم بن علی بن حسن بن هبه الله عساکر و ابن عساکر شود
لغت نامه دهخدا
قاسم
(سِ)
بخش کننده. قسمت کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). توزیعکننده. (ناظم الاطباء) :
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قاسم
بخش کننده، قسمت کننده، توزیع کننده
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
فرهنگ لغت هوشیار
قاسم
((س))
بخش کننده، قسمت کننده
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاسم
تصویر جاسم
(پسرانه)
عامیانه قاسم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
بازگردنده از حق، جابر، ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادم
تصویر قادم
آینده، مسافری که از سفر برگردد، پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسم
تصویر باسم
تبسم کننده، لبخند زننده،، آنکه لبخند می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سِ)
جمع واژۀ قسم، بمعنی بهره و نصیب. (آنندراج). رجوع به قسم شود، دوال ساختن نعل را. (منتهی الارب). قبال کردن نعلین را. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش آمدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کج گردیدن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج چشم شدن چنانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (المصادر) ، اقبل گردانیدن کسی را، خردمند و دانا شدن سپس نادانی و گولی، چسبیدن بچیزی و ملازم شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آغاز کردن کاری را، چیزی پیش کسی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ضمان کسی قبول کردن، سعادتمند شدن، روی کسی بچیزی گرداندن. (آنندراج) ، روی آوردن دولت بسوی کسی. (غیاث اللغات) :
مخرام و مشوخرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم وابخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، میان خود بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مال بخش کردن. (آنندراج). گرفتن هریک قسمت خود را از مال. (از اقرب الموارد) : چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسم اجزای خون وی مزاحمت رفتی و بدان تسکین نایرۀ جوع میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326) ، با یکدیگر سوگند خوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بهم سوگند خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تحالف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
بخش بخش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مقسم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- مقاسم میاه، آب بخش کن ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، صاحب المقاسم، نایب امیر و او تقسیم کننده غنایم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
یوسف، مکنی به ابوالحجاج. از دانشمندان است، و از اوست ’شرح ابوالحجاج یوسف القاسمی’ بر ارجوزۀ سیوطی به نام ’التثبیت فی لیله المبیت’ که به سال 1314 هجری قمری در فاس در 255 صفحه به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 300 و 301 و ج 2 ستون 1483)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان کیذقان بخش ششتمد شهرستان سبزوار. در 12هزارگزی جنوب خاوری ششتمد و سر راه مالرو عمومی ششتمد واقع است. کوهستانی است و هوائی معتدل و 444 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبت است به قاسم
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاسم
تصویر عاسم
دشواری رساننده بر عیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحم
تصویر قاحم
سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسم
تصویر اقسم
فرجام نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاثم
تصویر قاثم
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسم
تصویر حاسم
ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
شیز آپنوس (آبنوس) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسم
تصویر راسم
آب روان، رویه ساز (رویه سطح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسم
تصویر باسم
کسی که لبخند زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسم
تصویر مقاسم
بخش کننده، جمع مقسم، بخشگاهان جمع مقسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
هم سوگند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاسم
تصویر اقاسم
جمع قسم، بهره ها، نصیبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسم
تصویر تقاسم
با هم بخش کردن، با هم قسم خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاسم
تصویر گاسم
احتمالا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قایم
تصویر قایم
پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره