جدول جو
جدول جو

معنی قاسط - جستجوی لغت در جدول جو

قاسط
بازگردنده از حق، جابر، ستمکار
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
فرهنگ فارسی عمید
قاسط
(سِ)
جابر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستمکار. (منتهی الارب). بیدادگر. (مهذب الاسماء). جورکننده. جائر. ظالم، بازگردنده ازحق. (ناظم الاطباء). ج، قاسطون. (مهذب الاسماء) : و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً. (قرآن 15/72) ، (از قسط یعنی عدل) عادل. دادگر
لغت نامه دهخدا
قاسط
(سِ)
ابن هنب. نام پدر قبیله ای است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قاسط
جابر، ستمکار، بیدادگر، ظالم
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
فرهنگ لغت هوشیار
قاسط
((س))
ظالم، ستمکار، بازگردنده از حق، جمع قاسطین
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسم
تصویر قاسم
(پسرانه)
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسط
تصویر باسط
گستراننده، گشاینده، فراخ کننده، فراخی دهنده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
قسمت کننده، بخش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واسط
تصویر واسط
در میان، آنچه در میانه باشد مثلاً حد واسط، کسی که در وسط نشسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
جامۀ درشت. (منتهی الارب) ، رمح قاسح، نیزۀ سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن شراحیل. پس از بلقیس مدت هشتادوپنج سال سلطنت کرد و به واسطۀ بخشش فراوانی که داشت به نعیم ملقب گردید. (حبیب السیر چ سنگی تهران جزو 2 از ج 1 ص 93) در حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264 به جای ’قاسر’ ناشر آمده است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن حسین بغدادی، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال 576 هجری قمری وفات یافت. رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 127و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 8 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن عبدالله. از علماء عصر عمر بن عبدالعزیز است و ابن الجوزی در سیرۀعمر بن عبدالعزیز به وسیله او ابیاتی را که عمر به آن تمثل می جست و مطلع آن این است ’ایقظان انت الیوم ام انت نائم’ نقل کرده است. (سیره عمر بن عبدالعزیز چ مصر 1331 هجری قمری ص 225) رجوع به قاسم بن غزوان شود
ابن زکریا بن یحیی بغدادی، مشهور به مطرز و مکنی به ابوبکر (220- 305 هجری قمری / 835- 917 میلادی) از حافظان حدیث و مردی ثقه است. در مسند و رجال تألیفاتی دارد. وی در بغداد وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 314 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 256 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود
ابن العلاء. از اهل آذربایجان یکی از اشخاصی است که به نقل صاحب کشف الغمه از اعلام الوری حضرت صاحب الامر (ع) را دیده بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110). رجوع به النجم الثاقب فی من رأی الامام الغائب از حاجی نوری شود
ابن هبه الله العساکر، مکنی به ابومحمد. از عالمان است. وی به سال 597 درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 330 و قاسم بن علی بن حسن بن هبه الله عساکر و ابن عساکر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بخش کننده. قسمت کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). توزیعکننده. (ناظم الاطباء) :
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
روزگار سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قواحط: زمن قاحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فراخ کننده. (منتهی الارب). اسم فاعل از بسط. فراخی دهنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراخ کننده روزی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نرۀ سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جندبادستر. (دزی ج 2 ص 295). به یونانی حیوانی است که در آب و غیر آن میباشد و خوراک آن ماهی و سرطان است در دریا و سنگریزه در خشکی و گویند جندبادستر خصیۀ آن است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به جندبادستر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
بزور وادارنده بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسح
تصویر قاسح
درشتباف ستبر جامه، سخت کشن: نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسط
تصویر باسط
فراخ کننده، گسترنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسط
تصویر اقسط
دادگر تر خشک اندام دادگرتر داد فرماتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت و سیاهدل، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
بخش کننده، قسمت کننده، توزیع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسط
تصویر واسط
میانجی، نشیننده در میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانط
تصویر قانط
خشک نا امید نومید مایوس، جمع قانطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسط
تصویر واسط
((س))
میانجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانط
تصویر قانط
((نِ))
ناامید، نومید، مأیوس، جمع قانطین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
((سِ))
مانع، به زور بر کاری وادارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
((س))
بخش کننده، قسمت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسط
تصویر باسط
((س ِ))
گستراننده، فراخی دهنده
فرهنگ فارسی معین
قسط
دیکشنری عربی به فارسی