کوزۀ آب یا کاسه یا شیشۀ خرد و طشت. (منتهی الارب). ظرفی است برای شراب. (جوالیقی ص 274). طاس. (ناظم الاطباء). پیاله. (مهذب الاسماء). قاقوزه و قاقزّه به همین معنی است. (منتهی الارب). رجوع به قازوز شود
کوزۀ آب یا کاسه یا شیشۀ خرد و طشت. (منتهی الارب). ظرفی است برای شراب. (جوالیقی ص 274). طاس. (ناظم الاطباء). پیاله. (مهذب الاسماء). قاقوزه و قاقُزَّه به همین معنی است. (منتهی الارب). رجوع به قازوز شود
تأنیث قاشور. خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. (منتهی الارب) ، بدفال، نامبارک، اسب که در میدان از پس همه اسبان آید. (آنندراج). رجوع به قاشور شود
تأنیث قاشور. خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. (منتهی الارب) ، بدفال، نامبارک، اسب که در میدان از پس همه اسبان آید. (آنندراج). رجوع به قاشور شود
که امروزه دوبرونیک گویند قصبه ای بوده در سرزمین دالماسی ’یوگوسلاوی’ و در 285کیلومتری زاره و 68کیلومتری جنوب شرقی مصب نارنده در ساحل دریای آدریاتیک که مرکز حکومت و بندر بوده است. جمعیت آن 7245 تن و با قلمرو حکومتش 10935 تن میباشد. این قصبه قلاع و ابنیه و کلیساهای تاریخی دارد. راگوزه در قرن هفتم میلادی اهمیت بازرگانی بسیاری داشت و بصورت جمهوری مستقل کوچکی اداره میشد سپس هم مدتی با پرداخت خراج بدولت عثمانی و جمهوری وندیک باستقلال ضعیف خود ادامه میداد ولی اکنون با اینکه مهمترین بندر دالماسی بشمار میرود اهمیت سابق خود را از دست داده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
که امروزه دوبرونیک گویند قصبه ای بوده در سرزمین دالماسی ’یوگوسلاوی’ و در 285کیلومتری زاره و 68کیلومتری جنوب شرقی مصب نارنده در ساحل دریای آدریاتیک که مرکز حکومت و بندر بوده است. جمعیت آن 7245 تن و با قلمرو حکومتش 10935 تن میباشد. این قصبه قلاع و ابنیه و کلیساهای تاریخی دارد. راگوزه در قرن هفتم میلادی اهمیت بازرگانی بسیاری داشت و بصورت جمهوری مستقل کوچکی اداره میشد سپس هم مدتی با پرداخت خراج بدولت عثمانی و جمهوری وندیک باستقلال ضعیف خود ادامه میداد ولی اکنون با اینکه مهمترین بندر دالماسی بشمار میرود اهمیت سابق خود را از دست داده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
شیشه. (ترجمان عادل بن علی). قرابه. پیاله. (دهار)، آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب). ظرفی که در آن می و سرکه وآبلیمو و آب غوره و مانند آن کنند عموماً، یا ظرفی از شیشه خصوصاً. (منتهی الارب). ج، قواریر. (منتهی الارب). قوله تعالی: قواریر من فضه (قرآن 16/76) ، ای من زجاج فی بیاض الفضه و صفا الزجاج. (منتهی الارب). ج، قارورات. (دهار)، شیشۀ کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول پر کنند. (آنندراج) : آن زجاجی کو ندارد نور جان بول قاروره است قندیلش مخوان. مولوی (مثنوی). ، حقۀ باروت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظرف شیشه ای که در آن مادۀ آتشگیر ریخته بعد از آتش دادن از بالای برج و غیر آن به دشمن پرتاب میکردند. (فرهنگ نظام) : ز دروازه ها جنگ برساختند همی تیر و قاروره انداختند. فردوسی. مردی سبابه نام برخاست و دعوت همی کرد به علویان، معتضد او را بازداشت و پرسید تا که را دعوت همی کند، نگفت. معتضد (باﷲ خلیفۀ عباسی) بفرمود تا قاروره ای به وی اندازند و بعد از آن بیاویختند بعد از آنکه سرش برگرفتند. (مجمل التواریخ والقصص). و جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختند) از تیر انداختن و نیزه داشتن و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). و لشکری آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان همه بود. (راحه الصدور راوندی)، دوات یعنی ظرف که در آن مرکب کنند نوشتن را مطلقاً یا دوات که از شیشه باشد و این معنی از فرهنگهای دیگر فوت شده است. قال ابوالحسن احمد بن فارس... حضرت مجلس بعض اصحاب الحدیث و لیست معی قاروره (دوات) فرأیت شاباً علیه سمه جمال فاستاذنته فی کتب الحدیث من قارورته. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 10 و 15) ج، قواریر، بول. شاش، پروار. پرواره. (ناظم الاطباء)، پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شده است و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل: خلیفه طبیبی ترسا داشت سخت استاد حاذق پیش سفیان فرستاد تا معالجت کند. چون قارورۀ او بدید گفت این مردی است که از خوف خدای جگر او خون شده است و پاره پاره از مثانه بیرون می آید. (تذکره الاولیاء عطار) ، دلیل، تفسره. (فرهنگ نظام)، نوعی از پیکان. (آنندراج)
شیشه. (ترجمان عادل بن علی). قرابه. پیاله. (دهار)، آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب). ظرفی که در آن می و سرکه وآبلیمو و آب غوره و مانند آن کنند عموماً، یا ظرفی از شیشه خصوصاً. (منتهی الارب). ج، قواریر. (منتهی الارب). قوله تعالی: قواریر من فضه (قرآن 16/76) ، ای من زجاج فی بیاض الفضه و صفا الزجاج. (منتهی الارب). ج، قارورات. (دهار)، شیشۀ کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول پر کنند. (آنندراج) : آن زجاجی کو ندارد نور جان بول قاروره است قندیلش مخوان. مولوی (مثنوی). ، حقۀ باروت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظرف شیشه ای که در آن مادۀ آتشگیر ریخته بعد از آتش دادن از بالای برج و غیر آن به دشمن پرتاب میکردند. (فرهنگ نظام) : ز دروازه ها جنگ برساختند همی تیر و قاروره انداختند. فردوسی. مردی سبابه نام برخاست و دعوت همی کرد به علویان، معتضد او را بازداشت و پرسید تا که را دعوت همی کند، نگفت. معتضد (باﷲ خلیفۀ عباسی) بفرمود تا قاروره ای به وی اندازند و بعد از آن بیاویختند بعد از آنکه سرش برگرفتند. (مجمل التواریخ والقصص). و جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختند) از تیر انداختن و نیزه داشتن و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). و لشکری آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان همه بود. (راحه الصدور راوندی)، دوات یعنی ظرف که در آن مرکب کنند نوشتن را مطلقاً یا دوات که از شیشه باشد و این معنی از فرهنگهای دیگر فوت شده است. قال ابوالحسن احمد بن فارس... حضرت مجلس بعض اصحاب الحدیث و لیست معی قاروره (دوات) فرأیت شاباً علیه سمه جمال فاستاذنته فی کتب الحدیث من قارورته. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 10 و 15) ج، قواریر، بول. شاش، پروار. پرواره. (ناظم الاطباء)، پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شده است و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل: خلیفه طبیبی ترسا داشت سخت استاد حاذق پیش سفیان فرستاد تا معالجت کند. چون قارورۀ او بدید گفت این مردی است که از خوف خدای جگر او خون شده است و پاره پاره از مثانه بیرون می آید. (تذکره الاولیاء عطار) ، دلیل، تفسره. (فرهنگ نظام)، نوعی از پیکان. (آنندراج)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیّه. در 13هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و در مسیر راه ارابه رو زیوه به سلوانا قرار گرفته، زمین آن جلگه هوای آن معتدل مالاریائی است. 95 تن سکنه دارد. آب آن از نهر وزکه و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیّه. در 13هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و در مسیر راه ارابه رو زیوه به سلوانا قرار گرفته، زمین آن جلگه هوای آن معتدل مالاریائی است. 95 تن سکنه دارد. آب آن از نهر وزکه و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. در 23هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسۀ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. در 23هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسۀ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مصحف کاتوره. رجوع به کاتوره شود: هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو غیرزین فریاد کز وی خلق را کاتوزه خاست. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1051) و برای زاء معجمه وقتی شاهد شود که قافیۀ بیت معلوم باشد. (آنندراج در لغت کاتوره)
مصحف کاتوره. رجوع به کاتوره شود: هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو غیرزین فریاد کز وی خلق را کاتوزه خاست. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1051) و برای زاء معجمه وقتی شاهد شود که قافیۀ بیت معلوم باشد. (آنندراج در لغت کاتوره)
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. در 30000 گزی شمال خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی واقعاست. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 90 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. در 30000 گزی شمال خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی واقعاست. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 90 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
اعضای فرعی لالۀ دریایی. در تمام طول بازوی لالۀ دریایی و در هر طرف آن شاخه های ساده تر و کوچکتری قراردارند به اسم بازوچه. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 248) ، بیرون آوردن صورتها، و این را هفت بازی گویند. (آنندراج). هفت بازی است که در شب بازند چون آتشبازی و خمربازی و برآوردن صورتها و غیره. (هفت قلزم) ، خمر نوشیدن. (آنندراج) ، خمربازی. (هفت قلزم)
اعضای فرعی لالۀ دریایی. در تمام طول بازوی لالۀ دریایی و در هر طرف آن شاخه های ساده تر و کوچکتری قراردارند به اسم بازوچه. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 248) ، بیرون آوردن صورتها، و این را هفت بازی گویند. (آنندراج). هفت بازی است که در شب بازند چون آتشبازی و خمربازی و برآوردن صورتها و غیره. (هفت قلزم) ، خمر نوشیدن. (آنندراج) ، خمربازی. (هفت قلزم)
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت