جدول جو
جدول جو

معنی قارقار - جستجوی لغت در جدول جو

قارقار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ
قارقار کردن: بانگ کردن کلاغ، کنایه از سر و صدا کردن
تصویری از قارقار
تصویر قارقار
فرهنگ فارسی عمید
قارقار
نعب، نعیب، حکایت صوت کلاغ، آوای کلاغ، اسم آواز کلاغ،
در زبان کودکان کلاغ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باوقار
تصویر باوقار
متین، بردبار، باطمانینه، موقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استروان، استردار، قاطربان، استربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داردار
تصویر داردار
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارغار
تصویر غارغار
قارقار، بانگ کلاغ، صدای کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقارک
تصویر قارقارک
هواپیمای کوچک که سر و صدای زیاد داشته باشد، هر چیز کهنه و فرسوده مانند رادیو، تلویزیون، اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها که بسیار سر و صدا کند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
بانگ شتر و کبوتر، اسم است قرقره را، نوعی از آوند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قا رِ)
آواز بکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اسم فعل است بمعنی امر، و آن شاذ است، چه از رباعی مجرد بنا شده است. (اقرب الموارد). و این کلمه معدول از قرقر بمعنی صوت است، و از رباعی جز لفظ قرقار وعرعار لفظ دیگری معدول نشده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 23هزارگزی شمال باختری قره آغاج و نه هزارگزی جنوب شوسه مراغه به میانه، زمین آن کوهستانی، هوای آن معتدل است و 55 تن سکنه دارد، مذهب آنان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آن از چشمه سارها، محصول آن غلات و نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراقاط
تصویر قراقاط
ترکی سیاه اخته از گیاهان، خسرودارو از گیاهان قره قاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
آنکه قاطردارد نگهبان استر قاطرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
ترکی چنگل نشپیل چنگلی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمان
تصویر قارمان
گارمون بنگرید به گارمون گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مغولی دیگ مسین ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارغار
تصویر غارغار
حکایت صوت کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ شتر، بانگ کبوتر بانگ شتر کبوتر کبوتر بغدادی: زاغ پاسرخ و تهو باشد و دراج سفید اردهی فاخته و مخلفهای قرقار. (بسحاق اطعمه. استانبول 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوقار
تصویر باوقار
سنگین خود دار متین وزین موقر باوقر مقابل بی وقار بی وقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باوقار
تصویر باوقار
((وِ))
متین، وزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارقارک
تصویر قارقارک
((رَ))
وسیله ای که سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد، بازیچه ای کودکانه که از آن صدایی شبیه، قارقار برمی خاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باردار
تصویر باردار
میوه دار، آبستن، حامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
خارش بدن، دلواپسی، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
لفظی که با بیان آن، ترتیب آغاز بازی بازیکنان مشخص می گردید
فرهنگ گویش مازندرانی