جدول جو
جدول جو

معنی قارشه - جستجوی لغت در جدول جو

قارشه
(رِ شَ)
شکستگی سر. شبیه باضغه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قارعه
تصویر قارعه
صد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱ آیه
جمع قوارع
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاره
تصویر قاره
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
از اقالیم لبله است و در نسخۀ دیگری از کتاب خطط اندلس به نام قاتیده ثبت شده بود. (معجم البلدان ج 7 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یک مصدر بیش ندارد، پرستیدم. پرست !، عبادت. عبادت کردن. اقراء. تقرء. (منتهی الارب). نسک. تعبد: و (صقلابیان) همه آتش پرستند. (حدود العالم).
بت پرستیدن به از مردم پرست
پندگیر و کاربند و گوش دار.
ابوسلیک گرگانی.
همه کسی صنما (مر) ترا پرستد و ما
از آتش دل آتش پرست شاماریم.
منطقی (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی).
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته.
کسائی.
ز دین و پرستیدن اندر چه اند
همی بت پرستند اگر خود که اند.
فردوسی.
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن.
فردوسی.
نیا را همین بود آئین و کیش
پرستیدن ایزدی بود پیش.
فردوسی.
بگفتا فروغی است این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی.
فردوسی.
که شاید بمشکوی زرّین ما
بداند پرستیدن دین ما.
فردوسی.
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مازار.
ناصرخسرو.
خواهند همی که همچو ایشان
من جز که خدای را پرستم.
ناصرخسرو.
و آفتاب را پرستید. (نوروزنامه).
بجان تو که پرستیدن تو کیش من است
بکیش عشق پرستش رواست جانان را.
ادیب صابر.
شکم بنده کمتر پرستد خدای.
سعدی.
، خدمت. خدمت کردن:
کسانی که اندر شبستان بدند
هشیوار و مهترپرستان بدند.
فردوسی.
تن خویش یک چند بیمار کرد
پرستیدن پادشه خوار کرد.
فردوسی.
چنین یافت پاسخ ز مرد گناه
که هر کس که گوید پرستم دو شاه.
فردوسی.
خنک شهر ایران که تخت ترا
پرستند و بیدار بخت ترا.
فردوسی.
وز آن پس سوی زابلستان شود
بر آئین خسروپرستان شود.
فردوسی.
نیاکان ما را پرستیده اید
بسی شور و تلخ جهان دیده اید.
فردوسی.
بدان تا تو با بزم باشی و سور
مگرد از پرستیدن شاه دور.
اسدی.
ز کهتر پرستیدن و خوش خوئیست
ز مهتر نوازیدن و نیکوئیست.
اسدی.
، خم شدن به رسم تعظیم.نماز بردن:
من که معروف شدستم به پرستیدن او
بپرستیدن هر کس نکنم پشت دو تاه.
فرخی.
شاه محمود که شاهان زبردست کنند
هر زمانی بپرستیدن او پشت دو تاه.
فرخی.
، ورزیدن:
جهان چون بر او برنماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور.
فردوسی.
، دوست گرفتن. دوست داشتن:
دگر گفت کانرا تو دانا مخوان
که تن را پرستد بجای روان.
فردوسی.
دلش را پرست ار خرد را پرستی
کفش را ستا گر سخا را ستائی.
فرخی.
- پرستیدن فرمان،قبول طاعت کردن. اظهار اطاعت کردن:
بزنهار پیش آی و فرمان پرست
که تا پیش شاهت برم بسته دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل: انصف القاره من راماها.
، بنی قاره نام طائفۀ معروفی است از عرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است. (معجم البلدان). کوهک خردجدا از کوهها، سنگ بزرگ، سنگ سیاه، پشته و زمین که در آن سنگریزه های سیاه باشد. ج، قار، قارات، قور قیران، بانگ که بس بلند بود. (ناظم الاطباء) ، خرس ماده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، زفت تر، عضله. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رستنیی باشد مانند گندنای کوهی، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان). سطاخینس است. (تعلیقات برهان از معین از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ذوالقاره. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جملۀ دیه های آن هستند. (معجم البلدان). و رجوع به ذوالقاره شود
لغت نامه دهخدا
(قارْ رَ)
برّ. قطعه. هریک از قطعات پنجگانه زمین. آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا
لغت نامه دهخدا
(قارْ رَ)
مؤنث قار. خنک: لیلۀ قاره، شب خنک. عین قاره، چشم دلربا و خوش آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پیر هانری. یونان شناس و علامۀ فرانسوی. مولد دیژن (1726-1812 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رِ صَ)
مؤنث قارص. سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن. (منتهی الارب). ج، قوارص
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
القارعه، نام سورۀ صدویکمین است از سوره های قرآن مشتمل بر هشت یا یازده آیه و در مکه نازل شده و پس از عادیات و پیش از تکاثر واقع است و آغاز آن چنین است: القارعه ما القارعه
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
نامی است رستاخیز را. (مهذب الاسماء). قیامت، سختی روزگار. (منتهی الارب). حادثه. سختی. (آنندراج). داهیه تفجوهم. (منتهی الارب). ج، قوارع
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه. در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسۀ خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است. 273 تن سکنه دارد و مذهب آنان سنی و زبانشان کردی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام محلی است در کنار راه حیدرآباد به خانه میان نقده و دوآب و در 31500گزی حیدرآباد واقع است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بن نیزه یا سر آن. (آنندراج) ، تیزی و نوک نیزه، دم شمشیر و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شهر، خلاف بادیه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / ری یَ)
سار سبز. وگویند سار سیاه. (مهذب الاسماء). مرغی که عرب بدان تیمن کند و دیدن آن را بشارت باران داند، گویا مژده آور باران است یا پیش رو ابر، و شخص جوانمرد و جواد را بدان تشبیه کنند و بدین معنی به تشدید هم آمده. (آنندراج). پرنده ای است کوتاه پای، بلندمنقار و پشت سبز. (زمخشری) (اقرب الموارد). ج، قواری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
کوه کوچک مستدیر، سنگ بزرگ، کوهک خرد جدا از کوهها، خشکی بزرگ در میان آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاراه
تصویر قاراه
شلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قارع سختی، رستخیز مونث قارع، سختی داهیه، جمع قوارع، رستاخیر قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاریه
تصویر قاریه
سر نیزه، دم شمشیر، مرغ باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارشه
تصویر عارشه
بالا رونده گیاه چون پاپیچال و پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاره
تصویر قاره
((رَّ یا رُِ))
هر یک از قطعات پنجگانه زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارعه
تصویر قارعه
((رِ عِ یا عَ))
مؤنث قارع، سختی، داهیه، رستاخیز، قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاره
تصویر قاره
خشکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
اقلیم، بر، خشکی، قطعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قورمه
فرهنگ گویش مازندرانی