جدول جو
جدول جو

معنی قادراندازی - جستجوی لغت در جدول جو

قادراندازی
(دِ اَ)
عمل قادرانداز. قدراندازی. تیراندازی:
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینۀ دشمن نباشدش برجاس.
شمس فخری.
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدرانداز
تصویر قدرانداز
کمانداری که تیرش خطا نرود
فرهنگ فارسی عمید
(پِ رُ)
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء:
کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی
شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد.
ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
خصومت و عداوت و کینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز:
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش.
میرزارضی دانش (از آنندراج).
گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست.
ملانظری نیشابوری (از آنندراج).
ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قادر اندازی
تصویر قادر اندازی
چیر تیری عمل قادر انداز تیراندازی با مهارت
فرهنگ لغت هوشیار
چیر تیر کمانگری که تیر بر آماج دوزد تیر انداز و کمانداری که تیر او خطا نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب اندازی
تصویر قاب اندازی
بازی با قاب، قمار بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدر اندازی
تصویر قدر اندازی
تیر اندازی درست راست زنی مک زنی عمل قدر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادر انداز
تصویر قادر انداز
((~. اَ))
تیرانداز و کمانداری که تیر او خطا نکند
فرهنگ فارسی معین