جدول جو
جدول جو

معنی قاحب - جستجوی لغت در جدول جو

قاحب
سرفه سخت
تصویری از قاحب
تصویر قاحب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب
تصویر صاحب
(پسرانه)
دارنده، مالک، دارا، سرور، همنشین، یار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قالب
تصویر قالب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
دارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساحب
تصویر ساحب
کشتاما (تراکتور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
معاشر، ملازم، یار، دوست، مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
قایق، کرجی، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
مالک، ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
قحبه ها، زن بدکاره ها، روسپی ها، جمع واژۀ قحبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالب
تصویر قالب
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند،
شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره
قالب تهی کردن: کنایه از مردن
قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن
قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاحم
تصویر قاحم
سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحل
تصویر قاحل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحف
تصویر قاحف
ته کاسه خور، باران لور آسا باران تند رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
شکل و هیات، کالبد، ظرفی خالی که جسمی شکل پذیر را در آن نهاده بصورت فضای آن ظرف در آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
کرجی بلم، آبجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعب
تصویر قاعب
گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطب
تصویر قاطب
ترشروی مرد، شیر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصب
تصویر قاصب
نی نواز، گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشب
تصویر قاشب
آکجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
سرفه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بجا آوردنش ضروراست: لازم ضرور بایسته، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. یاواحب عینی. واحبی که هرفرد مسلمان مکلف است بشخصه انجام دهد: مقابل واجب کفایی. یا واحب کفایی. واجبی است که چون بعض افراد آنرا انجام دهند تکلیف از گردن دیگران ساقط شود مانند کفن و دفن اموات، موجودی است که وجودش منتسب بخود و از خود و بخود باشد و بعبارت دیگر موجودیت او بنفس ذاتش باشد: مقابل ممکن ممتنع. یا واحب بالذات. موجودی است که از جهت ذات مصداق موجودیت باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد و آن اصل الوجود است که ذات حق تعالی است: مقابل واجب بالغیر. یا واحب بالغیر. موجودی است که وجوب آن از طرف علتی است که آنرا پدید آورده. کلیه مخلوقات واجب بالغیرند: مقابل واحب بالذات. یا واحب بالقیاس. آنست که غیراستدعای وجوب او را دارد و بنابرین همه معلولات مستدعی وجوب وجود علت خود میباشند اعم از وجوب بالذات یا بالغیر. پس ممکنات هم واجب بالغیرند و هم واجب بالقیاس و ذات واحب الوجود واجب بالذات است و در طرف علت واجب بالقیاس باین معنی که هم بالذات واجب است و هم بقیاس بمعلول از باب اقتضای وجود معلول. پس درطرف معلول معنی وجوب بالقیاس استدعای وجوب است و از طرف علت اقتضای وجود و وجوب، سزاوار شایسته: (پیغامبر گفت: (اگرنه آنستی که مر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی)، مایحتاج: (غله فرستادن بفراه به جهت تخم و علوفه اهال آن بقعه واجب یک ساله) (ص 407) یعنی آنچه مایحتاج یک ساله بوده است از بذر و خواربار اهالی، پولی که همه ماهه بنوکران و ملازمان دهند: (خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را) (خسروی) یابه واحب. چنانکه باد بواجب کاملا: (چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((حِ))
معاشر، هم صحبت، همراه، مالک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. شَ عَ))
آن که شریعتی آورده، پیغمبر، پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. مُ دِ))
بدون صاحب، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد، بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قالب
تصویر قالب
((لِ))
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احب
تصویر احب
محبوبتر، بدوستی گرفته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احب
تصویر احب
محبوب تر، دوست داشتنی تر
فرهنگ فارسی عمید
خوردن، نوشیدن از (کعب) تازی بجول بژول در کوژک پای، مرزا چاربر چارچوب فرواز، دورک ترکی آوند، خوانچه، نایم پوشه پوش ترکی بنگرید به قاب ترکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب
تصویر قاب
اندازه، مقدار، مابین قبضه کمان و گوشه آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
بشقاب بزرگ و کم و بیش گود، جلد یا غلاف برخی چیزها، مانند، عینک، ساعت، جسم سخت از چوب یا غیر چوب بر گرد عکس، آینه و... که نگه دارنده آن باشد، چارچوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
چهارچوبه ای از جنس فلز، پلاستیک یا چوب که عکس، نقاشی، آیینه و مانند آن ها را برای حفظ یا تزئین درون آن قرار می دهند مثلاً قاب عکس، قاب آیینه
جعبه یا محفظه ای برای نگهداری یا حمل چیزی مثلاً قاب عینک
بشقاب بزرگ لب تخت
جام
مقدار، اندازه، نیمه ای از کمان مابین قبضه و گوشۀ آن
استخوان پاشنۀ پای گوسفند که با آن قمار می کنند، بجول، شتالنگ
قاب قوسین: مقدار دو کمان، کنایه از قرب الهی، نزدیکی به خداوند، برای مثال به قاب قوسین آن را برد خدای که او / سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار (ابوحنیفه - شاعران بی دیوان - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید