با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
محمد بن علی بن یحیی اصفهانی، مکنی به ابوالحسین. از محدثان است. وی از محمد بن علی بن مخلدبن فرقد فرقدی روایت کند از او ابن مردویه روایت دارد. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
محمد بن علی بن یحیی اصفهانی، مکنی به ابوالحسین. از محدثان است. وی از محمد بن علی بن مخلدبن فرقد فرقدی روایت کند از او ابن مردویه روایت دارد. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
دهی است جزء بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری ساوه و 12 هزارگزی راه شوسۀ ساوه به قم. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از رود خانه وفرقان (قره چای) و محصول آن غلات، بنشن، پنبه و چغندر و زیره و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه تا 2 هزارگزی ماشین میرود. این ده قشلاق چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری ساوه و 12 هزارگزی راه شوسۀ ساوه به قم. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از رود خانه وفرقان (قره چای) و محصول آن غلات، بنشن، پنبه و چغندر و زیره و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه تا 2 هزارگزی ماشین میرود. این ده قشلاق چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شغل وحرفۀ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر: مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعۀ می ز ماه تا ماهی به. خیام. پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند کیست که برزند یکی زمزمۀ قلندری. سعدی. بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت. سعدی. نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که سر بتراشد قلندری داند. حافظ. - قلندری وار، بسان قلندری. بمانند قلندری: ساقی قدحی قلندری وار درده بمباشران هشیار. سعدی. ، قسمی خیمۀ خرد. قسمی از چادر و خیمۀ یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
شغل وحرفۀ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر: مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعۀ می ز ماه تا ماهی به. خیام. پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند کیست که برزند یکی زمزمۀ قلندری. سعدی. بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت. سعدی. نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که سر بتراشد قلندری داند. حافظ. - قلندری وار، بسان قلندری. بمانند قلندری: ساقی قدحی قلندری وار درده بمباشران هشیار. سعدی. ، قسمی خیمۀ خرد. قسمی از چادر و خیمۀ یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
سکندر شدن. اسکندر گردیدن: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند. حافظ. ، بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء)
سکندر شدن. اسکندر گردیدن: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند. حافظ. ، بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)