عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمع واژۀ عین عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمعِ واژۀ عین عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
شتر تندرو، شتر بزرگ، شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، خالۀ گردن دراز، جمل، ابل، ناقه، بعیر، اشتربرای مثال تو را کوه پیکر هیون می برد / پیاده چه دانی که خون می خورد (سعدی۱ - ۱۷۵) اسب
شتر تندرو، شتر بزرگ، شُتُر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، خالِۀ گَردَن دِراز، جَمَل، اِبِل، ناقِه، بَعیر، اُشتُربرای مِثال تو را کوه پیکر هیون می برد / پیاده چه دانی که خون می خورد (سعدی۱ - ۱۷۵) اسب
تریاک. (یادداشت مؤلف). شیرۀ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیرۀ خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. (ناظم الاطباء). تریاک باشد که بعربی لبن الخشخاش گویند. اگر قدری از آن بخود بگیرند زحیر را سود دهد. (برهان). از یونانی اپیون مبدل اپس، لاتینی اپیوم، بمعنی مایع. و آن شیرۀ بستۀ تخمدانهای نارس خشخاش است. (حاشیۀ برهان چ معین از دائره المعارف اسلام). شیرۀ مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. اپیون. ابیون. هپیون. تریاک. مخفف آن، پیون. و آن معرب یونانی اپیون است. (فرهنگ فارسی معین). همان اپیون است که تعریب آن است. (شرفنامۀ منیری). شیر خشخاش. (منتهی الارب). عصارۀ خشخاش سیاه مصری است و آنرا لبن الخشخاش گویند: گردان گردند پیش میر بمیدان سست چو مستی که خورده باشد افیون. فرخی. لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان. خاقانی. خامۀ مصریش راست در دهن افیون مصر فتنه که خیزد از آن بر دهد افیون مصر. خاقانی. افیون لب فتنه را چنان ده کز خواب بامتحان نجنبد. خاقانی. همه افیون خور مهتاب گشته ز پای افتاده مست خواب گشته. نظامی. عقل کل در حسن او مدهوش شد کز لبش در باده افیون میکند. عطار. آنکه سقمونیاش باید داد گرش افیون دهی بقای تو باد. اوحدی. بریده نسل عدو خنجر تو چون کافور ببرده هوش حار (کذا) هیبت تو چون افیون. تاج مآثر (از شرفنامه). زخم خوب است اگر سخرۀ مرهم نشود زهر من نیست اگر دست خوش افیون است. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و دزی و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 53 و قانون ابن سینا ص 161 و ابیون و اپیون و پیون و تریاک در همین لغت نامه شود.
تریاک. (یادداشت مؤلف). شیرۀ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیرۀ خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. (ناظم الاطباء). تریاک باشد که بعربی لبن الخشخاش گویند. اگر قدری از آن بخود بگیرند زحیر را سود دهد. (برهان). از یونانی اپیون مبدل اپس، لاتینی اپیوم، بمعنی مایع. و آن شیرۀ بستۀ تخمدانهای نارس خشخاش است. (حاشیۀ برهان چ معین از دائره المعارف اسلام). شیرۀ مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. اپیون. ابیون. هپیون. تریاک. مخفف آن، پیون. و آن معرب یونانی اپیون است. (فرهنگ فارسی معین). همان اپیون است که تعریب آن است. (شرفنامۀ منیری). شیر خشخاش. (منتهی الارب). عصارۀ خشخاش سیاه مصری است و آنرا لبن الخشخاش گویند: گردان گردند پیش میر بمیدان سست چو مستی که خورده باشد افیون. فرخی. لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان. خاقانی. خامۀ مصریش راست در دهن افیون مصر فتنه که خیزد از آن بر دهد افیون مصر. خاقانی. افیون لب فتنه را چنان ده کز خواب بامتحان نجنبد. خاقانی. همه افیون خور مهتاب گشته ز پای افتاده مست خواب گشته. نظامی. عقل کل در حسن او مدهوش شد کز لبش در باده افیون میکند. عطار. آنکه سقمونیاش باید داد گرش افیون دهی بقای تو باد. اوحدی. بریده نسل عدو خنجر تو چون کافور ببرده هوش حار (کذا) هیبت تو چون افیون. تاج مآثر (از شرفنامه). زخم خوب است اگر سخرۀ مرهم نشود زهر من نیست اگر دست خوش افیون است. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و دزی و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 53 و قانون ابن سینا ص 161 و ابیون و اپیون و پیون و تریاک در همین لغت نامه شود.