جدول جو
جدول جو

معنی فیرون

فیرون
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو
تصویری از فیرون
تصویر فیرون
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فیرون

فیرون

فیرون
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار

فیرون

فیرون
آن ستاره ها که رفتنشان مفسد باشد، (اسدی)، فرارون، (فرهنگ فارسی معین) :
همت تیز و بلند تو بدانجای رسید
که ثَری ̍ گشت مر او را فلک فیرونا،
خسروانی،
حسودت در ید بهرام فیرون
نظر زی تو ز برجیس فرارون،
دقیقی،
رجوع به فرارون شود
لغت نامه دهخدا

بیرون

بیرون
خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
بیرون رفتن: خارج شدن
بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
بیرون
فرهنگ فارسی عمید

فریرون

فریرون
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو
فریرون
فرهنگ فارسی عمید