جدول جو
جدول جو

معنی عیون

عیون
عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمع واژۀ عین
عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
تصویری از عیون
تصویر عیون
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عیون

عیون

عیون
جمع عین، چشم ها چشمه ها شور چشم جمع عین چشمها، جمع عین چشمه ها
عیون
فرهنگ لغت هوشیار

عیون

عیون
جَمعِ واژۀ عَین. رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها:
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
سعدی.
، چشمه های آب:
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون.
مولوی.
- عیون حسین بن زید، چشمه ای است. (منتهی الارب).
، بزرگان. مهم ها:
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.
مسعودسعد.
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63) ، لؤلؤ مدحرج و غلطان، و مفرد ندارد و نمیتوان ’عین’ گفت. (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

عیون

عیون
جایگاهی است در راه بین واسط و مکه، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجه، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

عیون

عیون
رجل عیون، مرد نیک چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شورچشم، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج) (غیاث اللغات). شوخ چشم. (دهار). سخت اصابت کننده به چشم. (از اقرب الموارد). ج، عین، عُیُن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا