جدول جو
جدول جو

معنی فینگ - جستجوی لغت در جدول جو

فینگ
آشغال بینی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
از مردم فرنگ، ساخته شده یا نشئت گرفته از کشورهای اروپایی، تهیه شده به سبک اروپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فینه
تصویر فینه
کلاه سادۀ سفید یا سرخ رنگ که بعضی از مردم مصر بر سر می گذاشتند
فرهنگ فارسی عمید
استوانۀ کوچکی حاوی باروت و گلوله که توسط اسلحه های آتشی مانند تفنگ یا تپانچه پرتاب می شود
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
سکۀ نیکلی رایج در آلمان. (یادداشت مؤلف). پفنیک. برابر با یکصدم مارک
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 28هزارگزی خاور مینودشت. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر ودارای 240 تن سکنه. از رود خانه فرنگ مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات، و ابریشم است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب است. زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
ساعت اندکی از روزگار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مدت. ج، فینات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کلاه سرخ منگوله دار عثمانیان. فس. فیس. کلاه پشمین، غالباً سرخ یا سفید و رنگ دیگرکه مصریان و بعض هندیان بر سر گذارند و سابقاً ترکان عثمانی بر سر میگذاشتند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فین که از قرای کاشان است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، دارای 236 تن سکنه. محصول عمده اش غله، فندق، زغال اخته، عسل و لبنیات است. آب آن از خارارود تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
لوله ای کوتاه فلزی یا مقوایی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحۀ گرم (تفنگ، انواع تپانچه) به کار رود. (فرهنگ فارسی معین). گلوله های تفنگ و جز آن که باروت و چاشنی در بن دارد و با زخم شیطانک مشتعل شده از دهانۀ تفنگ بجهد. ممکن است که این لغت از فهشنگ یا گل فهشنگ گرفته شده باشد بشباهت صوری. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جان، (1704- 1757 میلادی) دریاسالار انگلیسی، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن، در 1756 میلادی که فرانسویان به جزیره مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که به کمک دژی که پایداری میکرد برود و چون این دژ سقوط کرد بینگ در محکمۀ نظامی محاکمه و سپس تیرباران شد، محکومیت وی خشم عمومی را برانگیخت، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
فینک. حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه). قیشور. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
بازیچۀ اطفال باشد. (برهان). و معرب آن افرنجیه است اما در فرهنگهای فارسی دیگر با کاف تازی ضبط شده است. رجوع به فرنک شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دختران بهمن بن اسفندیار. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 15)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یو)
دهی است از بخش دودانگۀ شهرستان ساری که دارای 45 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
مفرس فرنس و فرنج معرب آن است. (انجمن آرا). کشور فرانسه. فرنس:
سگبانت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم.
خاقانی.
یکی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟
سعدی.
اسیر قید فرنگ شدم. (گلستان). رجوع به فرانسه شود، معروف است و به عربی نصاری گویند. (برهان). نصاری به مسیحیان اطلاق شود و فرنگ به قوم فرانک و توسعاً اروپاییان خواه مسیحی و خواه غیرمسیحی باشند و چون غالب اروپاییان مسیحی اند من باب اطلاق کل به جزء به نصاری نیز اطلاق شده و نیز فرنگ را به جای فرنگی به کار برده و به فرنگان جمع بسته اند. (حاشیۀ برهان چ معین) : در این سال به غزو کفار فرنگ اقدام نموده بین الجانبین جنگی صعب اتفاق افتاده... (حبیب السیر). رجوع به فرنگی شود
لغت نامه دهخدا
کسی که آب بینیش غالباً فروریزد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه). نوعی از کف دریاست، و آن مانند سنگی بوده سفید و تجویف بسیاری دارد، و معرب آن فینج است. (آنندراج) (از برهان). رجوع به فینج شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته فینک با نام کف دریا در پارسی آمده که سنگ مانندی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالبا فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینس
تصویر فینس
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فینو کلاه کرکی یاپشمی سرخ کلاهی که با رنگ های دیگر به ویژه سیاه نیز دیده می شود گاهک زمان کوتاه دم کلاهی پشمی سرخ (غالبا) سفید یا رنگ دیگر که مصریان و بعض هندویان (و سابقا ترکان عثمانی) بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ای کوتاه فلزی یا مقوائی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحه گرم تفنگ انواع تپانچه بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلنگ
تصویر فلنگ
یا فلنگ را بستن فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشنگ
تصویر فشنگ
((فَ یا فِ شَ))
لوله فلزی کوتاه حاوی باروت، چاشنی و گلوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلنگ
تصویر فلنگ
((فِ لِ))
پالهنگ، کفش، فرار
فرهنگ فارسی معین
((نِ یا نَ))
کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی) بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
((فَ رَ))
نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا، کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد
فرهنگ فارسی معین
غرغر، کسی که حرفهایش تو دماغی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی