جدول جو
جدول جو

معنی فین - جستجوی لغت در جدول جو

فین
آواز فشاندن بینی، (یادداشت مؤلف)،
- فین کردن، رجوع به این ماده شود،
،
آب بینی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فین
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 28 آبادی و 12251 تن سکنه است، آب آن از چشمه و رودخانه و محصول عمده اش خرما، مرکبات و غله است، قراء مهم آن سرزه، مارم، خوشنگان و تیزج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قصبۀ مرکزی بخش فین شهرستان بندرعباس است که دارای 2267 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش خرما، مرکبات، غله و تنباکوست، مزارع پرزین، کوک، گرو جزو این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که دارای 681 تن سکنه است، آب آن از چاه و قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات، صیفی و کار دستی زنان قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
فین(ذَ / ذُ)
آمدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فین
آب بینی
تصویری از فین
تصویر فین
فرهنگ لغت هوشیار
فین
آب بینی، مف
تصویری از فین
تصویر فین
فرهنگ فارسی معین
فین
نام دهکده ای در پنجک رستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفین
تصویر دفین
پنهان شده در زیر خاک، مدفون، زیر خاک رفته
فرهنگ فارسی عمید
(صِفْ فی)
و اعراب آن اعراب جموع و مالاینصرف است. ابی وائل شقیق بن سلمه را گفتند اشهدت صفین ؟ گفت: نعم و بئست الصفون. و آن موضعی است قرب رقه بر شاطی ءالفرات از جانب غربی بین رقه و بالس و بدانجا حرب صفین بود در غرۀ صفر به سال 37 بین علی رضی الله عنه و معاویه و در شمار اصحاب هر یک اختلاف است گفته اند معاویه با یکصد و بیست هزار بود و علی با نودهزار و گفته اند علی با یکصد و بیست هزار بود و معاویه با نودهزار و این درست تر است. و در این نبرد از دو لشکر هفتادهزار تن کشته شد بیست و پنجهزار تن از لشکر علی و چهل و پنج هزار کس از لشکر معاویه و از لشکر علی بیست و پنج صحابۀ بدری به قتل رسید و مدت توقف آنان به صفین صد و ده روز بود و نود جنگ بدان جا رخ داد و شعراء وصف صفین بسیار گفته اند... (معجم البلدان) :
زانم بعقل صافی کاندر دین
بر سیرت مبارز صفینم.
ناصرخسرو.
روز صفین و بخندق بسوی ثغر جحیم
عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر.
ناصرخسرو.
آن کز بت تو آمد بر عترت پیمبر
از تیغ حیدر آمد بر اهل بدر و صفین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتربچه. (آنندراج) ، جمع واژۀ اقسومه. (ناظم الاطباء). رجوع به اقسومه شود
لغت نامه دهخدا
(صَفْ فَ)
تثنیۀ صف، در حالت نصبی و جری. رجوع به صف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عفن. با عفونت: هوای جرجان وبی و عفین است و لشکرهای ما به عفونت این هوا مستأذی شوند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فَ)
تثنیۀ دف، که نظام قاری آنرا توسعاً در معنی دفه، که آلت جولاهان است، بکار برده:
ز چرخ قز آوازۀ سوره خاست
ز دفین فغان بهر ماسوره خاست.
و رجوع به دفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تفینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُفْ فَ)
تثنیۀ خف ّ. جفت موزه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خف ّ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام وادی ای است و گویند نام قریتی است در میان ’ینبع’ و مدینه که در دره ای واقع و سری به ینبع و سر دیگری به خشر دارد و سپس بدریا منتهی می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته فینک با نام کف دریا در پارسی آمده که سنگ مانندی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینانه
تصویر فینانه
پر شاخه: درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالبا فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینان
تصویر فینان
گیسوی دراز، مرد دراز موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینال
تصویر فینال
در زبان فرانسه بمعنای نهائی و آخری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین کردن
تصویر فین کردن
آب بینی را خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین فین کردن
تصویر فین فین کردن
نفس را به تندی و با صدا از بینی بیرون دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینس
تصویر فینس
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فینو کلاه کرکی یاپشمی سرخ کلاهی که با رنگ های دیگر به ویژه سیاه نیز دیده می شود گاهک زمان کوتاه دم کلاهی پشمی سرخ (غالبا) سفید یا رنگ دیگر که مصریان و بعض هندویان (و سابقا ترکان عثمانی) بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینیقی
تصویر فینیقی
منسوب به فینیقیه. از مردم فینیقیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین
تصویر دفین
نهبیده پنهانشده زیرخاک کرده مدفون، پنهان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفین
تصویر سفین
((سَ فِ))
شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفین
تصویر دفین
((دَ))
پنهان شده در زیر خاک، مدفون
فرهنگ فارسی معین
((نِ یا نَ))
کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی) بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینالیست
تصویر فینالیست
کسی که به آخرین مرحله مسابقه راه پیدا کرده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینال
تصویر فینال
آخر، آخرین، مرحله نهایی، مرحله پایانی، پایان مسابقه یا آخرین مسابقه ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فین کردن
تصویر فین کردن
((کَ دَ))
تخلیه کردن آب بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فین فین
تصویر فین فین
((اِصت.))
صدای مقطع بیرون راندن ها هوا از سوراخ بینی
فرهنگ فارسی معین