جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فین کردن

فین کردن

فین کردن
آب بینی را خارج کردن. (فرهنگ فارسی معین). به فشار بیرون دادن نفس از بینی، اخراج فضول را. با آواز خلط بینی بیرون دادن. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا

چین کردن

چین کردن
چیدن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349). رجوع به چیدن شود، چین و شکن پیدا آوردن در رخسار و ابروان. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349)
لغت نامه دهخدا

دفین کردن

دفین کردن
دفن کردن. مدفون ساختن. در خاک کردن، نهان کردن در خاک، پنهان کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا

زین کردن

زین کردن
زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آمادۀ سواری کردن چارپا را:
بنالید و گفت اسب را زین کنند
وزین پس مرا خشت بالین کنند.
فردوسی (از آنندراج).
بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند.
فردوسی.
آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام. گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169).
ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو.
گلبن پر از پروین کند
چون ابر مرکب زین کند.
ناصرخسرو.
کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب.
ناصرخسرو.
کمال فضل ترا من به گرد می نرسم
مگر کسی کند اسب سخن از این به زین.
سعدی.
شاها منم که چون فرس طبع زین کنم
گیرد بدوش غاشیۀ عجز بوفراش.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود، بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- گربه زین کردن، تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی. شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهدۀ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا