جدول جو
جدول جو

معنی فیلسار - جستجوی لغت در جدول جو

فیلسار
در بحر چین حیوانی است بشکل آدمی با خرطومی و دو پر - که بدان طیران کند - و دو پای ... (یادداشت مؤلف از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلنار
تصویر گیلنار
(دخترانه)
مرکب از گیل (گیلک) + نار (انار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوار
تصویر پیلوار
مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایلغار
تصویر ایلغار
حرکت سریع سپاهیان به طرف دشمن، یورش، هجوم، تاخت و تاز، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلسان
تصویر بیلسان
بلسان، گیاهی درختچه ای با گل های سفید کوچک خوشه ای، برگ های مایل به سفید، پوست زرد رنگ و چوب سنگین، سرخ رنگ و خوش بو، صمغی که از ساقۀ این گیاه می گیرند و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلبار
تصویر پیلبار
آن مقدار بار که بر پشت یک پیل حمل شود، بار یک پیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایلجار
تصویر ایلجار
اجتماع عدۀ بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیلسان
تصویر طیلسان
نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند و شبیه شنل که خواص، مشایخ یا زردشتیان بر دوش می انداختند، تالسان، طالسان، ردا
طیلسان مطرا: کنایه از شب، تاریکی شب برای مثال مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی - ۱۳۳)
طیلسان مزعفر: کنایه از شعاع آفتاب، برای مثال تا زمین بر کتف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیومانند مانند دیو، بدخو، زشت خو، بدکردار، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوان صاحب منصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. از واژه های دساتیری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلوار
تصویر فیلوار
پیلوار، مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
(فیلْ)
پیلوار. (فرهنگ فارسی معین). مانند فیل. به کردار پیل:
چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم
وز کینه گشته پرّۀ بینیش فیلوار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پیل دار، (فرهنگ فارسی معین)، پیلبان، فیلبان، نگهبان فیل یا صاحب فیل
لغت نامه دهخدا
پیلسای، (فرهنگ فارسی معین)، پیل آسای، پیلسا، پیل سان، پیل روش، بزرگ و نیرومند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیل سوار. (فرهنگ فارسی معین). آنکه سوار فیل شود، یا فیل را به سویی هدایت کند. فیلبان، سوار پیل مانند. سوارکار قوی هیکل
لغت نامه دهخدا
(فیلْ)
پیلوار. (فرهنگ فارسی معین). پیلبار. فیلبار. باری که فیل آن را حمل کند:
عنصری از خسرو غازی شه زابل به شعر
فیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
سوزنی.
- فیلوارافکن. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیلسوار
تصویر فیلسوار
پیلسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلسواری
تصویر فیلسواری
پیلسواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلسوف
تصویر فیلسوف
آنکه دوستدار حکمت باشد و کسی که فلسفه داند
فرهنگ لغت هوشیار
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیلسان
تصویر طیلسان
جامه گشاد و بلندی که بر روی دوش می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلدار
تصویر خیلدار
گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسوار
تصویر پیلسوار
آنکه بر پیل نشیند پیل نشین، سوار بزرگ، سواری کلان جثه
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی که در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا، بجای جناب یا حضرت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاخت و تاز ترکی تاخت و تاز حرکت سریع سپاهیان بسوی دشمن هجوم یورش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی جانباز کسی که برای پول نمی جنگد مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده فیل، نگهبان فیل هدایت کننده فیل (در جنگ) : همه جنگ با پیلداران کنید، بر ایشان چنان تیر باران کنیدخ (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلغار
تصویر ایلغار
هجوم، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلسان
تصویر بیلسان
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیو مانند، (کنا) بدخو، تندخو، زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیلسوف
تصویر فیلسوف
فرزانه
فرهنگ واژه فارسی سره