جدول جو
جدول جو

معنی فیلجه - جستجوی لغت در جدول جو

فیلجه
(جَ / جِ)
پیله، که در ترکیب پیله ور آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فیلجه
پارسی تازی گشته پیله
تصویری از فیلجه
تصویر فیلجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیله
تصویر فیله
گوشت مرغوب، نرم و بدون استخوان
مؤنث واژۀ فیل، فیل مؤنث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلچه
تصویر فیلچه
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، بادامه، پیله، پله، نوغان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ لَ جَ)
رجوع به زنفالجه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خطا کردن، ضعیف و سست گردیدن، خطا کردن رای کسی در بازی فیال، سست رای شدن مرد. (منتهی الارب). رجوع به فیلوله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
فیل کوچک. (یادداشت مؤلف). بچۀ فیل. فیل بچه. (یادداشت دیگر) ، زن فربه و درشت استخوان و کلان و چاق. (یادداشت مؤلف).
- فیلچه زن، زن چاق و فربه. فیلچه. اصل کلمه عربی زنفیلجه همین زن فیلچۀ فارسی است. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
یک تخته از دامنهای خیمه و خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ/ کی لَ جَ)
کیله که پیمانه ای است مر غله و آرد و جز آن را. معرب است. ج، کیالج، کیالجه. (منتهی الارب). مأخوذ از کیلۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). اصمعی گوید عرب کیلجه و کیلکه و کیلقه و قیلقه گوید. (از المعرب جوالیقی ص 292) ، پیمانۀ معروفی است اهل عراق را، و آن یک من و هفت ثمن من است. معرب کیلۀ فارسی است. ج، کیلجات، کیالج، کیالجه. (از اقرب الموارد). معرب کیلچه. سه مکوک باشد که معادل است با یک من و هفت ثمن من. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، وزنی بوده معادل ششصد درهم. (مفاتیح العلوم خوارزمی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چهار رطل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
قطعه ای از جامۀ مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ)
سرخس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلجون شود
لغت نامه دهخدا
(فُ جَ)
پیروزی و رستگاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
جمع واژۀ فیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گوشتی لطیف و لغزان که از آن مخصوصاً برای کباب استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مؤنث فیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلجه
تصویر فلجه
اسپانیایی تازی گشته سرخس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ماده پیل فرانسوی پشت ماز گوشتی لطیف و لغزان که در حیوان قرار دارد و از آن مخصوصا برای کباب استفاده می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیله
تصویر فیله
((فِ لَ))
پست، فرو مایه، کم عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((لِ))
راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است
فرهنگ فارسی معین