جدول جو
جدول جو

معنی فیسن - جستجوی لغت در جدول جو

فیسن
آدم افاده ای –ادا، کسی که زیاد می چسد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیس
تصویر فیس
ناز، غرور، تکبر، افاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسن
تصویر فسن
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ / ذُ)
آمدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ جَ)
گیاه سداب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بهترین وی آن است که نزدیک درخت انجیر رسته باشد، و خوردن برگ آن با انجیر خشک و گردکان دفع سموم کند. (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 28 آبادی و 12251 تن سکنه است، آب آن از چشمه و رودخانه و محصول عمده اش خرما، مرکبات و غله است، قراء مهم آن سرزه، مارم، خوشنگان و تیزج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قصبۀ مرکزی بخش فین شهرستان بندرعباس است که دارای 2267 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش خرما، مرکبات، غله و تنباکوست، مزارع پرزین، کوک، گرو جزو این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که دارای 681 تن سکنه است، آب آن از چاه و قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات، صیفی و کار دستی زنان قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آواز فشاندن بینی، (یادداشت مؤلف)،
- فین کردن، رجوع به این ماده شود،
،
آب بینی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
مخفف فسان است و آن سنگی باشدکه کارد و شمشیر را بدان تیز کنند. (برهان). حجرالمسن. (فهرست مخزن الادویه). فسان. رجوع به فسان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش رودسر شهرستان لاهیجان. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و ارزن و گردو و فندق و صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فِ فِ)
دهی است از اصبهان که از آن ده هستند گروهی از محدثان. (منتهی الارب). در مآخذ جغرافیایی دیگر این نام دیده نشد
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی قرطم است. (فهرست مخزن الادویه).
- فیقن اغریون، قرطم بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
بسیارکبر، که بسیار فیس کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به فیس و فیس کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
درودگر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طاوس باشد، و آن پرنده ای است در هندوستان، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از قانونگزاران قدیم یونان که ظاهراً در قرن نهم قبل از میلاد میزیسته. و از احوال او اطلاع کاملی در دست نیست. (فوستل دو کولانژ). رجوع به فدن شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به مصر بر مغرب نیل نهاده، و اندر وی آبهای دیگر است روان بجز نیل، (حدود العالم)، رجوع به فیوم شود
لغت نامه دهخدا
فجل، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دیهای ساوه. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
از احجار کریمه شبیه زمرد و رنگ آن سبز و صاف و گاهی بزردی میزند و با زمرد اختلاف زیادی ندارد مگر در سختی و خشکی. (از بحر الجواهر ص 168)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زهر قاتل و کشنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
سپل شتر. (منتهی الارب). طرف خف البعیر. (اقرب الموارد) ، سم گوسفند. (منتهی الارب). و نیز برای سم گوسفند استعاره شود و گویند: فرسن شاه و نون زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرسن
تصویر فرسن
سول هم آوای کهن ناخن پای شتر را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیجن
تصویر فیجن
پارسی تازی گشته پیغن سداب از گیاهان سداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینس
تصویر فینس
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
فیس کننده افاده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسن
تصویر فسن
فسان افسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین
تصویر فین
آب بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیس
تصویر فیس
تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیس
تصویر فیس
تکبر، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
افاده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فین
تصویر فین
آب بینی، مف
فرهنگ فارسی معین
تقاضای اکید داشتن، خواستار بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو ریختن دیوار و غیره، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شهریّه، هزینه
دیکشنری اردو به فارسی
مد دروغ، مد
دیکشنری اردو به فارسی