جدول جو
جدول جو

معنی فیروفس - جستجوی لغت در جدول جو

فیروفس
به یونانی نوعی صدف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
(پسرانه)
پیروز و مظفر، پیروز، مظفر و منصور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیروس
تصویر سیروس
(پسرانه)
شکل فرانسوی کوروش، کوروش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیرون
تصویر فیرون
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویروس
تصویر ویروس
جاندار تک سلولی که در خارج از بدن موجودات زنده، هیچ گونه علائم حیاتی از خود نشان نمی دهد و عامل بیماری هایی چون فلج اطفال، سرخک و آنفولانزا است، برنامه ای کامپیوتری که باعث ایجاد اختلال در نرم افزار یا سخت افزار می شود
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیروزج
تصویر فیروزج
فیروزه، نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
به یونانی شجرهالکلب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
میرویس یا میراویس (1086 تا 1127 هجری قمری). وی از افغانان غلجائی بود و در زمان ضعف دولت صفویه علیه دولت ایران شورید. در ابتدای کار کلانتر قندهار بود اما هنگامی که دولت ایران حکومت قندهار را در سال 1119 هجری قمری به گرگین خان گرجی سپرد میرویس که مورد سؤظن حاکم واقع شده بود به اصفهان تبعید شد. در اصفهان میرویس به ضعف دولت صفوی پی برد و با دسیسه ای بزرگان دربار شاه را نسبت به گرگین خان بد گمان ساخت و سپس به بهانۀ زیارت مکه از شاه اجازۀ سفر گرفت. در آنجا از علمای سنت فتوی گرفت که محاربه با شیعیان موافق احکام شرع است. پس از بازگشت به اصفهان در 1121 هجری قمری اجازه یافت که به قندهار برگردد. اما میرویس همین که به قندهار رسید سر به شورش برداشت و گرگین خان را کشت وسپاهیان ایران را که به محاصرۀ قندهار فرستاده شده بودند شکست داد و به این ترتیب اساس دولت افغانها را پی ریزی کرد. میرویس در سال 1127 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(فَ / نَ فَ)
نیلوفر. (دزی ج 2 ص 742)
لغت نامه دهخدا
بصل الزیر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به یونانی درخت حناست. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
معرب پیروزگ. پیروزه. فیروزه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیروزه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان که در کنار مرز ایران و شوروی و در باختر قراول تپه و در هشتادهزارگزی شمال شیروان واقع است. در حدود 4500 تن سکنه دارد. محصول عمده اش غله و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آباده که دارای 385 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات، انگور و بادام و کاردستی مردم بافتن کرباس و گیوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 290 تن سکنه است، آب آن از رود سیوند و محصول عمده اش غله و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 350 تن سکنه است، آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش حومه شهرستان نیشابور که دارای 76 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پیروز بودن، یا پیروز شدن، فتح، نصرت، نجح، ظفر، فوز، کامیابی، کام، موفقیت، (یادداشت مؤلف) :
زویسه به قارن رسید آگهی
که آمد به فیروزی و فرهی،
فردوسی،
چو بگذشت یک چند از نامدار
به فیروزی و دولت شهریار،
فردوسی،
تو را باد فیروزی و فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی،
فردوسی،
درآمد تو را روز بهمنجنه
به فیروزی این روز را بگذران،
منوچهری،
به فیروزی بخت فرخنده فال
درآمد به بخشیدن ملک و مال،
نظامی،
به بخارا رفت و به فراغ دل و فیروزی بخت بر تخت مملکت خویش قرار گرفت، (ترجمه تاریخ یمینی)،
صبوری نامۀ فیروزی آمد
قویتر پایۀ بهروزی آمد،
جامی،
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی،
حافظ،
ترکیب ها:
- فیروزی بخشیدن، فیروزی دادن، فیروزی رسان، فیروزی مند، فیروزی یافتن، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
به سریانی شمع است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به یونانی سدر است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
خیروخس. نوعی از صدف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آملج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ / فِ / فُ)
جوز رومی. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت رومی نام درختی است که آنرا جوز رومی نیز گویند و آن درخت کهرباست و بعضی گویند چوب آن درخت و بعضی دیگر گویند صمغ آن درخت کهربا باشد. (آنندراج) (از برهان) (از هفت قلزم). و رجوع به جوز رومی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به فیروز که از قرای حمص شام است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیروس
تصویر سیروس
لاتینی تازی گشته کیمار شاخکی (کیمار) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سماک سرخ از سنگ ها گونه ای سنگ سماک که برنگ قرمز گراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
مظفر و منصور، پیروز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پیروز فیروزه یکی از احجار آذرین که ترکیب آن عبارت از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است. وزن مخصوص بین 62، 2 تا 83، 2 است و سختیش برابر شیشه یعنی مساوی با 6 می باشد، فیروزه به مناسبت رنگ آبی درخشانی که دارد بزودی در بین احجار کریمه شناخته می شود. همیشه بی شکل است. و در حالت طبیعی در آن رگه های قهوه یی یا سفید رنگ مشاهده می گردد. شکست فیروز ناصاف است و معمولا رنگش در برابر رطوبت یا خشکی هوا و در ارتفاعات تغییر می کند. مرغوبترین نوع فیروزه رنگ آبی آسمانی خوش رنگ می باشد که مخصوص ایران است و در محلی موسوم به معدن در نزدیک نیشابور وجود دارد. در ترکیه و هند نیز معادن فیروزه موجود است که رنگهای آن غالبا آبی مایل به سبز یا سبز زیتونی و سبز مایل به زرد است پیروزه فیروزج حجرالظفر حجرالغلبه حجرالعین حجرالجاه یا فیروزه بادامی. فیروزه ای که به شکل حباب و یا بادام است. یا فیروزه بو اسحاقی (بوسحاقی)، پیروزه بو اسحاقی فیروزه منسوب بمعدن نیشابور: راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. (حافظ 141) توضیح بعضی تصور کرده اند که فیروزه بواسحاقی وجود خارجی نداشته و ماخوذ از همین بیت حافظ است که اشاره بممدوح وی شیخ ابواسحاق اینجوست ولی باید دانست که قرنها پیش از حافظ فیروزه بوسحاقی را می شناختند در بیت حافظ هم ایهام است بدو معنی: الف - خاتم شیخ ابواسحاق ب - فیروزه مخصوص بواسحاقی که نامبردار بوده. یا فیروزه رگدار. قسمی فیروزه ناصاف و قیمتی: قدر می خواهی ز مردم چون فلک ناصاف باش هست از آن فیروزه رگدار را قیمت گران. یا فیروزه زنده. فیروزه خوش رنگ مقابل فیروزه مرده. یا فیروزه کهن (کهنه)، فیروزه قدیمی که خوشرنگ و گرانبها تر است. یا فیروزه مرده. فیروزه بد رنگ مقابل فیروزه زنده، برنگ فیروزه کبود. یا خیمه فیروزه. سرا پرده نیلی، آسمان: بالای هفت خیمه فیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
((زِ))
پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروزی، ظفرمندی، فتح، کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند فیروزه به خروار داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. جابر مغربی
فیروزه درخواب دیدن، ظفر و قوت حال روانی است. اگر بیند فیروزه از وی ضایع گردد، دلیل که مرادش برنیابد. محمد بن سیرین
دیدن فیروزه درخواب بر چهار وجه است. اول: ظفر و نصرت. دوم: حاجت روائی. سوم: قدرت و قوت. چهارم: ولایت .
فرهنگ جامع تعبیر خواب