جدول جو
جدول جو

معنی فیر - جستجوی لغت در جدول جو

فیر
فیریدن، خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن
تصویری از فیر
تصویر فیر
فرهنگ فارسی عمید
فیر
افسوس تاسف، سخره لاغ
تصویری از فیر
تصویر فیر
فرهنگ لغت هوشیار
فیر
افسوس، تأسف، ریشخند، لاغ
تصویری از فیر
تصویر فیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زفیر
تصویر زفیر
دم بر آوردن، بازدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفیر
تصویر جفیر
ترکش چوبی یا چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیر
تصویر حفیر
گور کنده، حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
پناه دهنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
میانجی، سفراء جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیر
تصویر شفیر
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
بانگ و فریاد، سوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیر
تصویر غفیر
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفیر
تصویر زفیر
خارج شدن هوا از ریه، دم برآوردن، خارج کردن نفس، بازدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت،
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضفیر
تصویر ضفیر
هر دسته موی جداگانه بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفیر
تصویر ظفیر
دستیاب پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیر
تصویر عفیر
بریانی: بر ریگ تفسان، نان بی خورش، نا دهنده نادهشگر، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
همه همگی از مه تا که بش موی گردن، موی رخسار، پوشنده آمرزیدن گناه کسی را مغفرت غفران، بسیار فراوان. یا جم غفیر. گروه بسیار از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ، همه جمیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
((خَ))
نگهبان، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفیر
تصویر زفیر
((زَ))
دم برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
((سَ))
فرستاده، میانجی، نماینده یک دولت در کشور دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
((صَ))
بانگ و فریاد، سوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفیر
تصویر غفیر
((غَ))
غفران، مغفرت، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفیر
تصویر شفیر
کرانۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
نگهبان، محافظ، حامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفیر
تصویر جفیر
تیردان چوبی یا چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروزخاتون
تصویر فیروزخاتون
(دخترانه)
بانوی پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروزان
تصویر فیروزان
(پسرانه)
پیروزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
(پسرانه)
پیروز و مظفر، پیروز، مظفر و منصور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن، برای مثال زاین و زآن چند بود بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی- مجمع الفرس - فیریدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیروزه فام
تصویر فیروزه فام
پیروزه فام، پیروزه رنگ، به رنگ پیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرون
تصویر فیرون
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو
فرهنگ فارسی عمید