- فیر
- فیریدن، خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن
معنی فیر - جستجوی لغت در جدول جو
- فیر
- افسوس تاسف، سخره لاغ
- فیر
- افسوس، تأسف، ریشخند، لاغ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دم بر آوردن، بازدم
ترکش چوبی یا چرمی
گور کنده، حفر
پناه دهنده، نگهبان
میانجی، سفراء جمع
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
بانگ و فریاد، سوت
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
خارج شدن هوا از ریه، دم برآوردن، خارج کردن نفس، بازدم
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت،
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن،برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن،
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
هر دسته موی جداگانه بافته
دستیاب پیروزمند
بریانی: بر ریگ تفسان، نان بی خورش، نا دهنده نادهشگر، خاک آلود
همه همگی از مه تا که بش موی گردن، موی رخسار، پوشنده آمرزیدن گناه کسی را مغفرت غفران، بسیار فراوان. یا جم غفیر. گروه بسیار از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ، همه جمیع
کرانۀ هر چیز
نگهبان، محافظ، حامی
تیردان چوبی یا چرمی
پیروز
خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن، برای مثال زاین و زآن چند بود بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی- مجمع الفرس - فیریدن)
پیروزه فام، پیروزه رنگ، به رنگ پیروزه
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو