جدول جو
جدول جو

معنی فیخته - جستجوی لغت در جدول جو

فیخته
(تِ)
یوهان گتلیب (1762- 1814 میلادی). از فلاسفۀ قرن هیجدهم میلادی آلمان و از علمای ماورأالطبیعه است. او در 1791 میلادی در کونیگسبرگ با امانوئل کانت ملاقات کرد. وی در سالهای 1810 تا 1814 میلادی استاداولین دانشگاه برلین بود. فرزند او امانوئل هرمان فون فیخته نیز از فلاسفۀ آلمان بود که از سال 1836 دربن و سپس از 1842 تا 1863 میلادی در توبینگن تدریس کرد و نخستین کنگرۀ فلسفی آلمان را تشکیل داد. او را تألیفاتی در فلسفه است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاخته
تصویر فاخته
(دخترانه)
پرنده ای از خانواده کبوتر، کوکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاخته
تصویر فاخته
پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کالنجه، کوکو، صلصل، ورقا، کبوک، برای مثال آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو / بر درگه آن شهان نهادندی رو ی دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای / بنشسته و می گفت که کوکو کوکو (خیام - ۱۰۲)
نوعی رعایت ضرب و زمان در موسیقی قدیم، برای مثال بلبل از اوراق گل کرده درست / منطق الطیر اصول فاخته (امیرخسرو - ۷۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
درهم پیچیده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخته
تصویر ریخته
ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده، ریخته شده، پراکنده شده، تکه تکه شده، کنایه از ازبین رفته، ذوب شده و به قالب درآمده، پوسیده و تجزیه شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
روان شده. (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته. (از فرهنگ فارسی معین). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات). (از شعوری ج 2 ص 20) :
به توران نهد روی بگریخته
شکسته دل و دیده ها ریخته.
فردوسی.
، جاری کرده. روان ساخته. سرازیرکرده. (یادداشت مؤلف) ، ذوب شده. (از ناظم الاطباء). چیزی است که از قالب ریزند و آن خیلی خوش قباره می باشد. (آنندراج). سیم و زر و دیگر فلزات ذوب شده و در قالب ریخته. (از شعوری ج 2 ص 20) :
ز زر خایه ای ریخته صدهزار
ابا هریکی گوهر شاهوار.
فردوسی.
یکی حلقه زرین بدی ریخته
از آن چرخ کار اندر آویخته.
فردوسی.
تنبک را چو کژ نهی بیشک
ریخته کژ برآید از تنبک.
فرخی.
در مقدور هیچ آدمی نیست که از آن عمارت خشتی جدا کنند از احکام ریخته که فرمودند. (تاریخ طبرستان).
- ریخته دم، تیغی یا کاردی که روی آن یعنی تیزی و آب آن از زدن برچیز سخت شکسته و ریخته باشد. (غیاث اللغات).
- ریخته کردن، سد ساختن. بند ساختن. (یادداشت مؤلف) : در میان محلت بلقاباد و حیوه رودی است خرد و به وقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی. مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد. (تاریخ بیهقی).
- مصرعۀریخته یا مصرع ریخته، مصرعی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج) به مادۀ مصراع و مصرعه رجوع شود:
بی چراغ است اگر بزم خیالم غم نیست
مصرعۀ ریخته شمعی است که در عالم نیست.
طاهر غنی (از آنندراج).
- معنی ریخته، معنی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج) :
معنی ریخته در قالب لفظ
جوهر خامۀ فولاد من است.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
، پاشیده شده. افشان شده. (ناظم الاطباء). متلاشی شده. (از یادداشت مؤلف). پراکنده. از هم پاشیده:
پرکنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.
رودکی.
زده باد گردنت و خسته روان
به خاک اندرون ریخته استخوان.
فردوسی.
چندانکه بدان حدود رسید بغراخان تاختن آورد و فایق بی توقعی و تعرف حالی منهزم و ریخته با بخارا آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 86). لشکر خصم از پی او درآمدند و گله کردند و از بس اضطرار، ریخته و منهزم برفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66).
زلیخا یکی مرده بد ریخته
کنون شد یکی حوری انگیخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- از هم ریخته شدن، پراکنده شدن. پاشیده شدن. (ناظم الاطباء).
- ریخته پاشیده، درهم برهم. شلوغ پلوغ. (یادداشت مؤلف).
- فروریخته، متلاشی شده:
اکنون که بدین دولت بازآمد بنگر
تا چون شود این ملک فروریخته از بار.
فرخی (دیوان ص 157).
، افگنده شده. (ناظم الاطباء). یک یک افکنده. (یادداشت مؤلف) :
جنگ کرده نشسته اندر زین
برتن کرسه دم ریخته فش.
منجیک.
، از ظرف خود خارج شده. (ناظم الاطباء) : شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته. (گلستان) ، نوعی شعر ملمع از فارسی - هندی (مستعمل در هند). (فرهنگ فارسی معین).
- زبان ریخته، زبان درهم و برهمی که مرکب است از فارسی و هندی. (ناظم الاطباء). زبان اردو. (یادداشت مؤلف).
، کلام مخلوط به دو زبان یا زیاده و این مجاز است. (یادداشت مؤلف).
، شربت و دوای تربیت شده باشد، تخم مرغ برشته شده، ساروج، گچ. (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بنایان) قسمی ساختن گچ زفت تر از آمده. (یادداشت بخط مؤلف) ، خانه سنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه. آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج). قمری. کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل. (منتهی الارب). هاکس گوید: از کبوتر کوچکتر و نشانها و علامتهای او با کبوتر تباین تام دارد. صدایش نرم و حزن انگیز است. چشمانش شیرین و خوش نگاه است. امانت و بیگناهی آن لایق تقدیم و هدیۀ حضور خداوندش نموده است. (قاموس کتاب مقدس). آن را فالنجه، ورشان، کالنجه و کرچفوس نیز نامند:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامۀ خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازدطنبور بساز.
منوچهری.
فاخته راست بکردار یکی لعبگر است
درفکنده به گلو حلقۀ مشکین رسنا.
منوچهری.
تافاخته مهری تو و طاوس کرشمه
عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر.
امیرمعزی.
فاخته مهری نباید در تو دل بستن که تو
هر زمان جفت دگر خواهی و یار دیگری.
لامعی.
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته و می گفت که: کوکوکوکو؟
خیام.
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند و کوکوگوی
فاخته غایب است گوید: کو
تو اگر حاضری چه گویی ؟ هو!
سنایی.
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشدبیوفایی کردنت.
عطار.
صفیرصلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمۀ هزارآوا.
خاقانی.
فاخته گفت آه من کلّۀ خضرا بسوخت
صاحب این بار کو؟ ورنه بسوزم حجاب.
خاقانی.
فاخته در بزم باغ گویی خاقانی است
در سر هر شاخ سرو شعرسرای آمده ست.
خاقانی.
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمۀ حدیث یاری.
نظامی.
با همه جلوۀ طاوس وخرامیدن کبک
عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی (خواتیم).
جمع فاخته در عربی فواخت و در پارسی فاختگان است:
بر سر سرو بانگ فاختگان
چون طرب رود دلنواختگان.
نظامی.
- امثال:
به یک گز دو فاخته زدن، با یک کار دو مقصود انجام دادن. یک تیر و دو نشان.
ترکیب ها:
- فاخته گون. فاخته طوق. فاخته مهر. رجوع به این ترکیبات شود
نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز:
بلبل از اوراق گل کرده درست
منطق الطیر و اصول فاخته.
ژاله (از آنندراج).
آن را به انواع گوناگون فاختۀ ثقیل، فاختۀ صغیر و فاختۀ کبیر تقسیم کنند. رجوع به اصول فاخته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دختر ابوهاشم بن عتبه بن ربیعه و همسر یزید بن معاویه، خلیفۀ معروف و بزه کار اموی. یزید را از این زن دو فرزند بنام معاویه و خالدبوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 130 شود
دختر اسودبن مطلب بن اسد بن عبدالعزیزالقرشیه الاسدیه که پس از مرگ پدر تحت حمایت و سرپرستی صفوان بن امیه بود. رجوع به الاصابه ج 8 ص 154 شود
دختر غزوان و همسر عثمان معروف. وی یکی از هشت زنی بوده است که عثمان به خانه خویش آورد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نعت مفعولی از پیختن. رجوع به پیختن شود، میده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
چیزی که از غربال رد شده باشد. (ناظم الاطباء). منخول. مغربل:
هرگز نبرد کسی ببازار
نابیخته گندم بهایی.
ناصرخسرو.
، پیچیده: مطوی برابر (مقابل) منشور، و اصل نشر خلاف طی باشد و منه: نشرالموتی،ای احیاهم، برای آنکه تا مرده باشند چون بیخته باشند چون زنده شوند افراخته شوند. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 405 ص 4). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخته
تصویر بیخته
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کوکو کبوک، زبانزدی در خنیای باستانی کوکو، اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم فاخته قدیم فاخته ضرب و آنرا با انواع گوناگون: فاخته ثقیل فاخته صغیر و فاخته کبیر تقسیم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد
فرهنگ لغت هوشیار
روان شده سرازیر گشته، پاشیده شده، ذوب شده، شربتی و دارویی که با شکر پرورده شده، تخم مرغ برشته، ساروج، نوعی شعر ملمع از فارسی و هندی (مستعمل در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخته
تصویر فاخته
((خْ تِ))
کوکو، پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخته
تصویر ریخته
((تَ))
انداخته شده، پاشیده شده، ذوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
((تِ یا تَ))
پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخته
تصویر بیخته
((تِ))
الک شده
فرهنگ فارسی معین
غربالی، غربالی شده، الک شده، نرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صلصل، طوقی، قمری، کوکو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن فاخته درخواب، دلیل زنی بود ناقص دین و بدمهر که با کسی نسازد. اگر بیند که فاخته داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد. اگر بیند فاخته خورد، دلیل که به قدر آن مال یابد. محمد بن سیرین
دیدن فاخته به خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: فرزند. سوم: خادم .
اگر بیند فاخته بر بام خانه او نشست و آواز نمود، دلیل است از غایبی خبر خوش شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بی درنگ، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی