جدول جو
جدول جو

معنی فیبر - جستجوی لغت در جدول جو

فیبر
نوعی تختۀ نازک متشکل از خاک اره و ضایعات چوبی که در نجاری به کار می رود، الیافی که در صنعت به کار می رود، لیف، در علم زیست شناسی مواد سلولزی موجود در مواد غذایی که هضم نمی شوند ولی حرکات اندام گوارشی را تنظیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
فیبر
نسج، لیف، قسمی مقوای ضخیم که بجای تختۀ نازک در کارهای نجاری به کار برند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فیبر
قسمی مقوای ضخیم که در بخاری بجای چوب بکار میرود
تصویری از فیبر
تصویر فیبر
فرهنگ لغت هوشیار
فیبر
نوعی مقوای ضخیم که به جای تخته نازک در کارهای نجاری به کار رود، نسج، الیاف (واژه فرهنگستان)
تصویری از فیبر
تصویر فیبر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیر
تصویر فیر
فیریدن، خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیار
تصویر فیار
فیاوار، برای مثال نیست فکری به غیر یار مرا / عشق شد در جهان فیار مرا (رودکی - ۵۴۵)، ویار، هوس
فرهنگ فارسی عمید
(فَیْ یو)
از ’ف ور’، مرد تیز و چست و چابک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تیبر اول، دومین امپراتور روم. وی پسر لی وی و پسرخواندۀ اوگوست بود و بسال 42 قبل از میلاد متولد شد و در سال 14 میلادی به امپراتوری روم رسید و در سال 37 بعد از میلاد درگذشت. او مردی قابل ولی بی رحم و بدگمان بود. (از لاروس). رجوع به یشتها ص 409، تیبریوس و قاموس الاعلام ترکی شود
. سوم، آپسی مار امپراتور روم شرقی (698-705 میلادی). (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ بُ)
ظاهراً مرکب از: گی + بر (برنده) . (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از پیکان تیر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را زره بر نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از فرهنگ رشیدی) :
ز آمدشد گیبر کینه کوش
یکی سقف آمد هوا چوب پوش.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
بسیاراندیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فکیر شود
لغت نامه دهخدا
شغل، کار، عمل، صنعت، پیشه، (برهان)، فرهنگ نویسان به معنی سزاوار و شغل و کار آورده اند و گویا این معانی را از این بیت رودکی استنتاج کرده اند:
نیست فکری بغیر یار مرا
عشق شد در جهان فیار مرا،
و (ظاهراً) به خطا رفته اند و شاید همان کلمه ای باشد که امروز ’ویار’ میگویند و هوس معنی میدهد، (فرهنگ فارسی معین از اشعار و احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1104)، رجوع به فیاوار و ویار شود
لغت نامه دهخدا
رماد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ)
شهرکی است بین جیحون و بخارا. از این شهر تا جیحون قریب یک فرسخ مسافت است. این محل به رباط طاهر بن علی معروف است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). آقای مدرس رضوی در حاشیۀ ص 7 تاریخ بخارا آن را با ’فرب’ یکی دانسته اند. رجوع به فرب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
شترمادۀ درشت توانا و بزرگ جثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
نام کوهی است به حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده:
قلت لحمی خیبر استعدی
هاک عیانی ماجهدی وجدی
و باکری بصالب و ورد
اعانک الله علی ذا الجند.
(از معجم البلدان).
راست گفتی که آن حصار بلند
خیبرستی و میر ما حیدر.
فرخی.
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته بنصرت از خیبر.
فرخی.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش.
ناصرخسرو.
گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش
برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش.
ناصرخسرو.
حیدر کزو رسید وز فخر او
ازقیروان به چین خبر خیبر.
ناصرخسرو.
لاجرم خیبر خزران بگشاد
ذوالفقار کف رخشان اسد.
خاقانی.
کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری
و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده.
خاقانی.
زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت
خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده.
خاقانی.
- در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری).
- غزوۀ خیبر، جنگ خیبر.
- فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد.
- ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار.
- قلعۀخیبر، حصن خیبر:
زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او
در یکدگر شکست ببازوی لافتی.
سعدی.
- گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند:
ای گشایندۀ در خیبر قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35).
- یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
به یونانی تیبریس، رودی در ایتالیا که از رم عبور کرده وارد دریای تیره نین میشود و طول آن 403 هزارگز است، (از لاروس)، رجوع به اعلام تاریخ قدیم فوستل دوکلانژ و ناظم الاطباء ذیل تیبریس و فرهنگ ایران باستان ص 205 و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیبره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع است و 287 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قومی در قدیم ساکن اروپای غربی. این قوم در اسپانیا، گل جنوبی و سواحل ایتالیای شمالی (لیگوریا) سکونت گزیدند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ببر. (دزی ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
تأسف و افسوس، سخره و لاغ، (برهان)، رجوع به فیریدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پاپ مسیحی از 352 تا سال 366 م، مولد رم
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیر
تصویر فیر
افسوس تاسف، سخره لاغ
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خون لخت ماده آلبومینوئیدی مترشح از کبد که یکی از عامل های انعقاد خون است و جزو آنزیم های منعقد کننده خون بشمار می رود. در موقع انعقاد خون فیبرینوژن موجود در خون بر اثر آنزیم دیگری موسوم به ترومبین تبدیل به فیبرین و فیبرینوگلوبولین میشود که اولی بحالت جامد در می آید و تشکیل لخته را می دهد و دومی در سرم خون به حالت محلول باقی می ماند خود ترومبین نیز در خون موجود نیست بلکه به صورت آنزیم دیگری موسوم به پروترومبین است که از تبدیل ویتامین کا در کبد بوجود آمده است به همین مناسبت است که هر وقت کا به بدن کم رسد و یا خوب جذب نشود خون دیر منعقد می گردد و تولید خونریزیهای مختلف می کند. باید دانست که جذب ویتامین کا در روده بر اثر صفراست و در یرقان انسدادی که راه ورود صفرا بروده بسته می شود خونریزی نیز تولید می گردد. پروترومبین در برابر آنزیم دیگری موسوم به ترومبوکیناز - که در موقع خروج خون از عروق از گلبولهای سفید و پلاکتها ترشح می شود - و دربرابر یونهای کلسیم تبدیل به ترومبین فعال می شود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی راکابه ماده آلبومینوئیدی مستخرج از خون که بشکل الیاف کش داری در حالت مرطوب می باشد و در حالت خشک سخت و شکننده است. فیبرین علاوه بر خون در لنف و مایع آسیت (مایع موجود در صفاق) و مایع موجود در کیسه های مفصلی و همچنین در ترشحات انساج ملتهب (در غشا کاذب مخاط گلو در آنژین های دیفتروئید و دیفتری) نیز موجود است. عمل مهم فیبرین در انعقاد خون است که تشکیل لخته می دهد و رگهای مجروح را مسدود می نماید درموقع تشکیل لخته در شبکه الیاف فیبرین گلبولها نیز نگهداری میشوند. باید دانست که فیبرین در خون جاری وجود ندارد و فقط به هنگام انعقاد خون تولید می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیبروم
تصویر فیبروم
فرانسوی راکاماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیبر
تصویر لیبر
فرانسوی آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیکر
تصویر فیکر
نیکر یتار اندیشه مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیور
تصویر فیور
زود خشم مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیار
تصویر فیار
شغل، کار، عمل، صنعت، پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیار
تصویر فیار
شغل، کار، عمل، پیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیر
تصویر فیر
افسوس، تأسف، ریشخند، لاغ
فرهنگ فارسی معین
ماده آلبومینوئیدی مستخرج از خون که به شکل الیاف کش داری در حالت مرطوب می باشد و در حالت خشک سخت و شکننده است. باید دانست که فیبرین در خون جاری وجود ندارد و فقط به هنگام انعقاد خون تولید می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیار
تصویر فیار
صنعت
فرهنگ واژه فارسی سره