جدول جو
جدول جو

معنی فیاض - جستجوی لغت در جدول جو

فیاض
(پسرانه)
جوانمرد و بخشنده
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
فرهنگ نامهای ایرانی
فیاض
پربرکت، فیض دهنده، بخشنده و جوانمرد
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
فرهنگ فارسی عمید
فیاض
(فَیْ یا)
جوانمرد و بسیار بخشنده. (منتهی الارب). بسیار فیض رساننده. (از اقرب الموارد) : نهر فیاض، جوی پرآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- فیاض عنایت، به کنایت، خداوند تعالی:
چو فیاض عنایت کرد یاری
بیار ای کان معنی تا چه داری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فیاض
جوانمرد و بسیار بخشنده، بسیار فیض رساننده
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
فرهنگ لغت هوشیار
فیاض
((فَ یّ))
بسیار فیض دهنده، بسیار بخشنده، جوانمرد، جوی پر آب
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
فرهنگ فارسی معین
فیاض
بخشنده، جوانمرد، فایض، فیض رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فیاض
بخیل، سخاوتمندانه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریاض
تصویر ریاض
(پسرانه)
روضه ها، باغها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایض
تصویر فایض
(پسرانه)
فیض رسان، فایده بخش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
نوعی دفتر دراز که از عرض باز می شود، دفتر شعر، جنگ، کتاب دعا، مقابل سواد، نوشتۀ پاک نویس شده، مقابل سواد، سفیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
روضه ها، مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند، باغ ها، گلستان ها، گلزارها، سبزه زارها، مرغزارها، کنایه از قبور بزرگان دینی، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فایض
تصویر فایض
فیض دهنده، فیض رسان، منتشر، ریزان، کنایه از بهرۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیال
تصویر فیال
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
(فَیْ یا ضَ)
مؤنث فیاض. فیض بخش:
فیاضۀ چشمۀ معانی
دانای رموز آسمانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 900 تن سکنه است. آب آن از رود بهمن شیر و محصول عمده اش غله، خرما و سبزی است. ساکنان از طایفۀ عیدان و اکثر کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یا)
منسوب به فیاض که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فرو ریزنده، فیض دهنده فیض رساننده، آبی که پس از پر شدن ظرف یا حوض از اطراف آن فرو ریزد، وافر سرشار لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاح
تصویر فیاح
(مبنی بر کسر است) تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیار
تصویر فیار
شغل، کار، عمل، صنعت، پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاش
تصویر فیاش
بوف نر، خرامنده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاف
تصویر فیاف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پیلبان، پیلدار در لغت فرس آمده: زمینی باشد که اول بار بکارند. ابو شکور گوید: مرین داستان کس نگفت از فیال ابر سیصد و سی و سه بود سال. مرحود دهخدا در مورد معنی فوق نوشته ند: غلط است در شعر (ابو شکور) معنی ابتکارا می دهد کش بگفت از فیال. تیری که پیکان آن دو شاخه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواض
تصویر فواض
جمع فاضه، سختی ها، پتیار ها، بلا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضاض
تصویر فضاض
شکسته خرده ریز، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراض
تصویر فراض
عارف به فرائض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاض
تصویر عیاض
عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاض
تصویر غیاض
جمع غیضه، از ریشه پارسی غیشه ها بیشه ها آبگیر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاض
تصویر حیاض
خون حیض، خون بی نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاض
تصویر جیاض
خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، مرغزارها روادها بوستان ها جمع روضه باغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
شیر، سفیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
((بَ))
سفیدی، دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند، دفتر بغلی، کتاب دعا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیار
تصویر فیار
صنعت
فرهنگ واژه فارسی سره