فرع ها، شاخه ها، نتیجه ها، محصول ها، سودها، جمع واژۀ فرع فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از مثلاً نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر
فرع ها، شاخه ها، نتیجه ها، محصول ها، سودها، جمعِ واژۀ فرع فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از مثلاً نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر
بسیاراندیشه. بافکر. متفکر. فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت عرب بجای آن فکیر - بکسر فاء و کاف مشدد - و فیکر مانند صیقل ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین). در زبان فارسی متداول است، ولی در عربی نیامده و فارسیان نیز در متون نیاورده اند. صحیح آن فکّیر است. (یادداشت مؤلف)
بسیاراندیشه. بافکر. متفکر. فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت عرب بجای آن فکیر - بکسر فاء و کاف مشدد - و فیکر مانند صیقل ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین). در زبان فارسی متداول است، ولی در عربی نیامده و فارسیان نیز در متون نیاورده اند. صحیح آن فِکّیر است. (یادداشت مؤلف)
اعوجاج و کجی در استخوان کوع. (ناظم الاطباء). کوع در انسان کج گردیدن کف دست است از طرف استخوان کوع. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدگی یکی ازدو دست بر دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درد استخوان ساق دست. (منتهی الارب)
اعوجاج و کجی در استخوان کوع. (ناظم الاطباء). کوع در انسان کج گردیدن کف دست است از طرف استخوان کوع. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدگی یکی ازدو دست بر دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درد استخوان ساق دست. (منتهی الارب)
طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله و منه اتی بسارق فقطع یده من الکوع، یا کوع و کاع دو طرف استخوان ساق متصل بند دست یا کوع استخوان سوی نر انگشت و کاع استخوان سوی خنصر و آن را کرسوع نیز نامند، یا کوع باریکترین و کمترین حجم از هر دو استخوان، ج، اکواع، و گویند: احمق من الذی یمتخط بکوعه، (منتهی الارب)، کنار استخوان زند اعلا که محاذی ابهام است، یا کنار هر یک از استخوانهای زند اعلا و زند اسفل که کاع نیز نامیده می شود، و یا کوع کنار استخوان زند اعلا که که سوی ابهام است و کاع کنار استخوان زند اسفل که سوی خنصر است و آن را کرسوع نیز نامند، ج، اکواع، و درباره شخص بلید گویند: لایفرق بین الکوع و الکرسوع، (ناظم الاطباء)، کاع، کنار استخوان زند که سوی ابهام است ... و ازهری گوید: کوع کنار استخوانی است که سوی استخوانهای مچ دست و محاذی ابهام است و آن در استخوانی است بهم پیوسته در بازو که یکی از آن دو از دیگری باریکتر است و کنار آن دو در مفصل دست بهم می پیوندد و آنچه سوی انگشت کوچک است کرسوع و آن دیگری که سوی ابهام است کوع نامیده می شود و آنها دو استخوان ساعد است و گویند: البلید لایفرق بین الکوع و الکرسوع، ج، اکواع، (از اقرب الموارد)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله، (آنندراج)، طرف زند که عقب ابهام درآید، طرف زند که پشت ابهام باشد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع، (فرهنگ فارسی معین) : و بر پشت کف براند، چون به کوع رسد، سرانگشتان در خود گیرد ... (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله و منه اتی بسارق فقطع یده من الکوع، یا کوع و کاع دو طرف استخوان ساق متصل بند دست یا کوع استخوان سوی نر انگشت و کاع استخوان سوی خنصر و آن را کرسوع نیز نامند، یا کوع باریکترین و کمترین حجم از هر دو استخوان، ج، اکواع، و گویند: احمق من الذی یمتخط بکوعه، (منتهی الارب)، کنار استخوان زند اعلا که محاذی ابهام است، یا کنار هر یک از استخوانهای زند اعلا و زند اسفل که کاع نیز نامیده می شود، و یا کوع کنار استخوان زند اعلا که که سوی ابهام است و کاع کنار استخوان زند اسفل که سوی خنصر است و آن را کرسوع نیز نامند، ج، اکواع، و درباره شخص بلید گویند: لایفرق بین الکوع و الکرسوع، (ناظم الاطباء)، کاع، کنار استخوان زند که سوی ابهام است ... و ازهری گوید: کوع کنار استخوانی است که سوی استخوانهای مچ دست و محاذی ابهام است و آن در استخوانی است بهم پیوسته در بازو که یکی از آن دو از دیگری باریکتر است و کنار آن دو در مفصل دست بهم می پیوندد و آنچه سوی انگشت کوچک است کرسوع و آن دیگری که سوی ابهام است کوع نامیده می شود و آنها دو استخوان ساعد است و گویند: البلید لایفرق بین الکوع و الکرسوع، ج، اکواع، (از اقرب الموارد)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله، (آنندراج)، طرف زند که عقب ابهام درآید، طرف زند که پشت ابهام باشد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع، (فرهنگ فارسی معین) : و بر پشت کف براند، چون به کوع رسد، سرانگشتان در خود گیرد ... (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن به قوم بعد شام. (منتهی الارب). فرودآمدن به قوم پس از فرارسیدن شامگاه. (از اقرب الموارد) ، نگونسار افتادن بر زمین. (منتهی الارب) ، رفتن. یقال:ماادری أین هکع، یعنی نمیدانم کجا رفت. (از منتهی الارب) ، سرفیدن شتر. (منتهی الارب). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر هکع و هکاع آمده است، فروهشتن شب تاریکی خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، باز شکسته شدن استخوان بعد درستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن به قوم بعدِ شام. (منتهی الارب). فرودآمدن به قوم پس از فرارسیدن شامگاه. (از اقرب الموارد) ، نگونسار افتادن بر زمین. (منتهی الارب) ، رفتن. یقال:ماادری أین هکع، یعنی نمیدانم کجا رفت. (از منتهی الارب) ، سرفیدن شتر. (منتهی الارب). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر هکع و هکاع آمده است، فروهشتن شب تاریکی خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، باز شکسته شدن استخوان بعدِ درستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سخت زرد شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی). زرد گردیدن و زرد بی آمیغ شدن، فرسودن کسی را سختی های روزگار و شکستن. (منتهی الارب) ، بالیدن کودک و جنبیدن، از گرمی مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دزدیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به فقع شود
سخت زرد شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی). زرد گردیدن و زرد بی آمیغ شدن، فرسودن کسی را سختی های روزگار و شکستن. (منتهی الارب) ، بالیدن کودک و جنبیدن، از گرمی مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دزدیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به فقع شود
بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما و الفعل من نصر. (منتهی الارب). بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کاع الکلب یکوع کوعاً، آن سگ در ریگ راه رفت و بر ساق دست خود متمایل شد از شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، اکوع گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما و الفعل من نصر. (منتهی الارب). بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کاع الکلب یکوع کوعاً، آن سگ در ریگ راه رفت و بر ساق دست خود متمایل شد از شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، اکوع گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
خرده دست از سوی انگشت سترگ کژ شدن. (تاج المصادر بیهقی). دردگین شدن ساق دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کوع مبتلا شدن دست. (از اقرب الموارد)
خرده دست از سوی انگشت سترگ کژ شدن. (تاج المصادر بیهقی). دردگین شدن ساق دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کَوَع مبتلا شدن دست. (از اقرب الموارد)
لقب سنان جد صحابی ابومسلم یا ابوعامر سلمه بن عمرو بن سنان الاکوع بن عبدالله است که روز جنگ ذی قرود عطفان این کلمه بر زبان می راند: خذها انا ابن الاکوع والیوم یوم الرضع. (منتهی الارب). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 259 و 269 و 317 شود
لقب سنان جد صحابی ابومسلم یا ابوعامر سلمه بن عمرو بن سنان الاکوع بن عبدالله است که روز جنگ ذی قرود عطفان این کلمه بر زبان می راند: خذها انا ابن الاکوع والیوم یوم الرضع. (منتهی الارب). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 259 و 269 و 317 شود
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند