جدول جو
جدول جو

معنی فومد - جستجوی لغت در جدول جو

فومد
شراب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمد
تصویر فرمد
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی طوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فود
تصویر فود
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواد
تصویر فواد
قلب، دل، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ مَ)
قصبۀ مرکزی دهستان فرومد ازبخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 105هزارگزی شمال خاوری میامی و 2هزارگزی شمال باختری داورزن، سر راه شوسۀ شاهرود به سبزوار. راه نیم شوسۀ به عباس آباد دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 3600تن سکنه. از سه رشته قنات مشروب می شود. محصولاتش غله و میوه است. اهالی به کشاورزی و گله داری و زنان به کرباس بافی گذران میکنند. این قصبه در سالهای قدیم بسیار آباد و پرجمعیت بوده و در حمله مغول ویران شده است. از آثار قدیمی یکی مقبره ابن یمین و دیگری مسجدجامع است که در قرن چهارم هجری بنا گردید و کاشی های بسیار زیبائی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
سیر، گندم، نخود، نان، هر دانه ای که از آن نان پزند، هر عقدۀ لقمۀ بزرگ، هر عقده از سیر و پیاز، (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پود، مقابل تار، (فرهنگ فارسی معین)، ریسمانی که جولاهگان در پهنای کار بافند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دل. (منتهی الارب). لغتی در فؤاد است. (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(فُ مُ)
نام قریه ای است از قرای طوس و انگور خوب در آن به دست آید که مشهور به انگور پرمی است. در این زمان به فارمد اشتهار دارد. گویند زردشت دو درخت سرو به طالع سعد نشانده بود، یکی را در همین قریه و دیگری را در قریۀ کاشمر... (برهان). رجوع به فارمد شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی سعد است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهر کوچک فومن مرکز شهرستان فومنات در 27 هزارگزی جنوب باختری رشت واقع و شامل شش قریۀ به هم پیوسته است به نامهای بازار، شهربیجار، جهودبیجار، شویل کنار، نقارچیان، خندق بیجار. جمعیت شهر در حدود هشت هزار تن است و دارای 300 باب دکان است. آب آشامیدنی شهر از چاه و روشنایی آن بوسیلۀ برق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوشه، آنچه به دو انگشت برداشته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گندم فروش، (ملخص اللغات) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
کودک فربه تمام خلقت. (منتهی الارب). رجوع به فرهذ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مِ)
لیله ومد، شب سخت گرم. (منتهی الارب). ومده مثل آن است. (منتهی الارب) ، خشمگین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فود
تصویر فود
کنار سر پهلوی سر، کیسه بزرگ، کناره کناره هر چیز پود مقابل تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوم
تصویر فوم
سیر، گندم، نخودوحبوب دیگر که از آنها نان سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهد
تصویر فوهد
کودک رسیده: نرینه
فرهنگ لغت هوشیار
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواد
تصویر فواد
((فُ))
دل، قلب، جمع افئده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فود
تصویر فود
پود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوم
تصویر فوم
سیر، ثوم (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم و نخود و حبوب دیگر که از آن ها نان سازند
فرهنگ فارسی معین
دل، قلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد