جدول جو
جدول جو

معنی فوغه - جستجوی لغت در جدول جو

فوغه
آوازه نیک، پراکنش بویه
تصویری از فوغه
تصویر فوغه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوغه
تصویر دوغه
صافی که بدان روغن را صاف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوغه
تصویر سوغه
که سابقا سپاهیان از علوفه و ماهیانه خود بنویسندگان میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
پینه و آبله ای که بر دستو پا به سبب کار کردن و راه رفتن به هم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغه
تصویر دوغه
مایعی که پس از گرفتن مسکه از خامه در ظرف باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشغه
تصویر فشغه
مغز نای، گیاه پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فوته لنگ دستمال سفره پیش بند شلوار شنا بروفه فوته. یا فوطه نان. پارچه ای که بالای خوان می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوضه
تصویر فوضه
گفت و گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوزه
تصویر فوزه
پیرامون دهان از جانب بیرون پوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوده
تصویر فوده
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
لنگ حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فویه
تصویر فویه
کاهیده فوه: دهانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهه
تصویر فوهه
دهانه کوی، دهانه راه، دهانه جوی، شورش و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوعه
تصویر فوعه
بوی خوش، تیزی زهر، زهر آگینی، آغاز آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوغه
تصویر نوغه
میوه تازه
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ غَ یا سُ غِ))
مرسومی که سابقاً سپاهیان از علوفه و ماهیانه خود به نویسندگان می دادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوطه
تصویر فوطه
((طِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوته
تصویر فوته
((تِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوطه
تصویر فوطه
لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوته
تصویر فوته
فوطه، لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغه
تصویر فغه
بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
دهان، دندان، دیگ افزار داربوی، رنگ شکوفه سخن گفتن این واژه را آنندراج در رده فوه و فوه تازی دانسته پارسی است برگه زر و نکره که زیر نگین گذارند تا بر رنگ و زیب آن بیفزاید روناس از گیاهان ششتره ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفا و رنگ آن بیفزاید: یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگهدار شیشه را. روناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوغ
تصویر فوغ
دمیدن بوی
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ وَ))
ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا به صفا و رنگ آن بیفزاید
فرهنگ فارسی معین