جدول جو
جدول جو

معنی فوعه - جستجوی لغت در جدول جو

فوعه
(فَ عَ)
بوی خوش، حرارت و تیزی زهر، اول روز و شب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فوعه
بوی خوش، تیزی زهر، زهر آگینی، آغاز آغاز جوانی
تصویری از فوعه
تصویر فوعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوطه
تصویر فوطه
لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوته
تصویر فوته
فوطه، لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهانۀ کوه. (منتهی الارب) ، دهانۀ راه، دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دهانۀ جوی، شورش و غوغا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَدَ عَ)
جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب). جای کجی از پا، مثل نزعه و صلعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
غلاف سر نرۀ فراخ چنانکه حشفه برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ عَ)
کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فوف، که سپیدی بر ناخن نوجوانان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوست هرچه که باشد. (منتهی الارب). رجوع به فوف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
دمیدگی بوی خوش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ)
معرب فوته. (فرهنگ فارسی معین). لنگ. ازار. بستن. بستنی. (از یادداشتهای مؤلف) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک. (حدود العالم).
ای نهاده به سر اندر کله دعوی
جانت پنهان شده در فوطۀ نادانی.
ناصرخسرو.
بر تن خویش تو را فوطۀ کرباسی
به که بر خاکت دیبای سپاهانی.
ناصرخسرو.
سوی حوض آمدند نازکنان
گره از بند فوطه بازکنان.
نظامی.
، جامه ای که از سند آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی پارچه است: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا شبستری یا ریسمانی یا دست کار که فوطه است. (تاریخ بیهقی).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا؟
خاقانی.
چو شیخی فوطه پوشیده برون شد
چو رندی دردنوشیده درآمد.
خاقانی.
، چادر نگارین یا چادر خطدار، و لغهً سندی است. (منتهی الارب). ج، فوط. (از اقرب الموارد).
ترکیب ها:
- فوطه باف. فوطه بافی. فوطه پوش. فوطه دار. فوطه ربا. فوطه فروش. فوطه کردن. فوطۀ نان. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فُ سِ)
شمالی ترین شهر ایونیا در آسیای صغیر بوده و مردم این شهر در دریانوردی مهارت داشته و مسافرتهای دور و دراز دریایی را ابتدا این مردم به یونانیان آموختند. امروز بجای آن شهر فوکیا بنا شده است که در شش فرسنگی ازمیر واقع است. (فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
فوز. پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون. (برهان). پوز. پوزه. فوز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
علتی است که در خردگاه دست و پای ستور حادث گردد و وقت مالیدن پراکنده و باز فراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان. (برهان). فودج. رجوع به فودج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دستار. رومال. فوطه معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) :
دست فلک ز هودج خضرای آسمان
ازبهرکله فوتۀ منجوق خور گشاد.
؟ (از جوامعالحکایات).
، لنگ گرمابه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوطه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فیع. رجوع به فیع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ وَیْهْ)
مصغر فم. (منتهی الارب). مصغر فوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لوعت در فارسی سوزش، ناآرامی بی شکیبی، سوز و گداز سوز شیفتگی، سیاهی سر پستان، بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوغه
تصویر فوغه
آوازه نیک، پراکنش بویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهه
تصویر فوهه
دهانه کوی، دهانه راه، دهانه جوی، شورش و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فویه
تصویر فویه
کاهیده فوه: دهانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
لنگ حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوده
تصویر فوده
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوزه
تصویر فوزه
پیرامون دهان از جانب بیرون پوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوضه
تصویر فوضه
گفت و گو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فوته لنگ دستمال سفره پیش بند شلوار شنا بروفه فوته. یا فوطه نان. پارچه ای که بالای خوان می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوعه
تصویر صوعه
صاع بنگرید به صاع
فرهنگ لغت هوشیار
سبک چست، گروزه گروه مردم، پاره گیاه، بیاره (قاچ) پلک (قاچ گویش گیلکی) لاهوره (قاچ) شترک (قاچ خربزه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعه
تصویر روعه
ترس، بهره از زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوطه
تصویر فوطه
((طِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوته
تصویر فوته
((تِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوطه
فرهنگ فارسی معین