جدول جو
جدول جو

معنی فوح - جستجوی لغت در جدول جو

فوح
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
تصویری از فوح
تصویر فوح
فرهنگ فارسی عمید
فوح
(ذَ مَ لَ)
دمیدن بوی خوش، جوشیدن دیگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خون برآوردن زخم، فراخ شدن تاراج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فوح
دمیدن بوی خوش، جوشیدن دیگ، جوشیدن خون
تصویری از فوح
تصویر فوح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرح
تصویر فرح
(دخترانه)
شادمانی، سرور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فور
تصویر فور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فوب
تصویر فوب
فوت، بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرح
تصویر فرح
شاد شدن، شادمان شدن، شادی، شادمانی، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوح
تصویر فتوح
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸)، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲)، جمع فتح، فتح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فور
تصویر فور
جوشیدن، کنایه از شتاب، تعجیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح
تصویر روح
آسایش، نشاط و سرزندگی، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فور
تصویر فور
رنگ سرخ کم رنگ
تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوز
تصویر فوز
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
جوانمرد بخشندۀ عفوکننده. (منتهی الارب). کثیرالصفح. کثیرالعفو. غفار. غفور. عفوّ، زن روی گردانندۀ بازدارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی حلزون است، (فهرست مخزن الادویه)، فوخلیا، فوخلیاس
لغت نامه دهخدا
(ذَرْوْ)
فوح. رجوع به فوح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن شیر ناقه و خشک شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
طفح. (منتهی الارب). لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات). پر شدن. (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخته شدن اشک. (آنندراج) (منتهی الارب). ریخته شدن آب. (المصادر زوزنی ص 224). ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوحات
تصویر فوحات
بو های خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوح
تصویر صفوح
جوانمرد بخشنده عفو کننده، غفور
فرهنگ لغت هوشیار
پرشدن آوند، پر کردن آوند را، شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن چنان که باد پنبه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوح
تصویر شوح
کاج از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوح
تصویر جوح
میراندن، برکندن، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوح الحر
تصویر فوح الحر
سوزش گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوح
تصویر ذوح
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوح
تصویر دوح
خیمه مویین: ویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوحان
تصویر فوحان
دمیدن بوی خوش، جوشیدن دیگ، جوشیدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، یادشده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتح
تصویر فتح
گشایش، پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره