جدول جو
جدول جو

معنی فوتق - جستجوی لغت در جدول جو

فوتق
(تَ)
از قرای مرو. (معجم البلدان). معرب پوته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواق
تصویر فواق
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتق
تصویر فاتق
شکافنده، شکاف دهنده، فالق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید، فوب
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوته
تصویر فوته
فوطه، لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نی کوتاه که در آن گلوله هایی کوچک قرار داده و به طرف چیزی فوت می کنند، نی لبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فستق
تصویر فستق
پسته، میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله، بادام، انگور، گردو، میوه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فتق. (اقرب الموارد). رجوع به فتق شود، باران اندک. (منتهی الارب) : عام ذوفتوق، ای قلیل المطر. (اقرب الموارد) ، آفات مانند وام، درویشی و بیماری. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُ / تَ)
پسته. (فرهنگ فارسی معین). و درختی است شبیه حبهالخضرا و معرب پستۀ فارسی است. (از اقرب الموارد) :
شاه انجم از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون.
خاقانی.
که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم.
مولوی.
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آکندشان شد پوست کم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
دربان، نجار. (اقرب الموارد). درودگر. (آنندراج) ، آهنگر، پادشاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دستار. رومال. فوطه معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) :
دست فلک ز هودج خضرای آسمان
ازبهرکله فوتۀ منجوق خور گشاد.
؟ (از جوامعالحکایات).
، لنگ گرمابه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نی که در آن گلوله ای از گل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند با دمیدن در آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ)
میان دو دوشیدن شیر که ساعتی مکانند بچه را تا شیر فروآرند و باز بدوشند. (منتهی الارب). فاصله بین دو بار دوشیدن ناقه که در طی آن بچۀ شتر را وادار به مکیدن پستان کنند تا دوباره شیر آید و بدوشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُ)
مهمان سرای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خان السبیل. مانند فندق و معرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُو)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 255 تن سکنه است. آب آن از رود تالار و چاه و محصول عمده اش برنج، کنف، پنبه، کنجد، صیفی و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شکافنده. ضد راتق. رجوع به فتق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، روی، برتر
فرهنگ لغت هوشیار
نی که در آن گلوله های از گل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند نی کوتاهی که به وسیله آن بسوی چیزی فوت کنند، نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
هوائی که از میان دو لب گرد کرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یا کشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه یی گرم یا غیره گذشتن و از دست رفتن وقت کار، درگذشتن کار، نیست شدن، مردن در زبان لاتین بمعنی پا، پنجاه فوت تقریباً پانزده زرع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتق
تصویر فتق
شکافتن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
شکافنده، نام هریک از نخستین هفت (خاموش) که میانه دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان شکافنده مقابل راتق، (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوق
تصویر فتوق
باران اندک، آگفت (آفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
لنگ حمام
فرهنگ لغت هوشیار
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فستق
تصویر فستق
پارسی تازی گشته پستک پسته پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواق
تصویر فواق
((فُ))
سکسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتق
تصویر فاتق
((تِ))
شکافنده، پاره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوته
تصویر فوته
((تِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوتک
تصویر فوتک
((تَ))
نی کوتاهی که با آن به طرف چیزی فوت کنند، نی لبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فستق
تصویر فستق
((فُ تُ))
پسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، یادشده
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن فستق در خواب، مال و خواسته است. اگر دید که مغز فستق داشت، دلیل است به قدر آن مال یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اگر دید او را فواق بود، دلیل که سخنی ناسزا گوید. محمد بن سیرین
اگر دید به وقت نان خوردن اوفواق پیدا شد، دلیل بیماری است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب