جدول جو
جدول جو

معنی فواقع - جستجوی لغت در جدول جو

فواقع
(فَ قِ)
جمع واژۀ فاقعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختیها. داهیه ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فواقع
بلاها، سختیها
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
فرهنگ لغت هوشیار
فواقع
((فَ قِ))
جمع فاقعه، سختی ها، بلاها
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقع
تصویر واقع
قرارگرفته، پابرجا، برقرار، حقیقت امر، فرودآینده از هوا، فرودآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواق
تصویر فواق
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاقع
تصویر فاقع
زرد پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
نام اسب ربیعه بن جشم نمری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ)
میان دو دوشیدن شیر که ساعتی مکانند بچه را تا شیر فروآرند و باز بدوشند. (منتهی الارب). فاصله بین دو بار دوشیدن ناقه که در طی آن بچۀ شتر را وادار به مکیدن پستان کنند تا دوباره شیر آید و بدوشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سخت زرد. (منتهی الارب). هر چیز بسیار زرد و أصفر. (آنندراج) : صفراء فاقع، زرد زلال. زردی زرد. (یادداشت بخط مؤلف) ، هر رنگ خالص بی آمیغ، سپید باشد یا غیر آن. (منتهی الارب) : احمر فاقع، سرخ خالص. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جمع واژۀ باقعه. (یادداشت مؤلف) : ما فلان الا باقعه من البواقع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لِ)
جمع واژۀ فالعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
جمع واژۀ فارعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فارعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقع
تصویر فاقع
رنگ روشن رنگ ناب، بسیار زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوالع
تصویر فوالع
جمع فالعه، سختی ها پتیار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواقع
تصویر تواقع
همرویدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواق
تصویر فواق
((فُ))
سکسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقع
تصویر واقع
((ق))
فرود آینده، رخ دهنده، حاصل، راست، درست، وضع یا کیفیت قرار گرفتن، وضع یا کیفیت وقوع یافتن، در، در حقیقت، غیر، خلاف واقعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دید او را فواق بود، دلیل که سخنی ناسزا گوید. محمد بن سیرین
اگر دید به وقت نان خوردن اوفواق پیدا شد، دلیل بیماری است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی