- فوارس
- جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
معنی فوارس - جستجوی لغت در جدول جو
- فوارس
- از ریشه پارسی، جمع فارس، سواران اسب سواران سواران
- فوارس ((فَ رِ))
- جمع فارس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا می جهد
دارس ها، کهنه سازنده ها، ناپدید کننده ها، جمع واژۀ دارس
چشمه آب، لوله هائی آهنین که به منبعی در محلی متصل است و از دهانه آن آب فوران کند، بسیار جوشنده
جمع فارق، شتر مادگان خران رمنده
شتر مادگان
جمع فهرس، از ریشه پارسی پهرست ها جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی
خیار چنبر
((فَ وّ رِ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث فوار، بسیار جوشنده، چشمه ای که آب آن فوران کند، لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد
فهرس ها، فهرست ها، جمع واژۀ فهرس
فهرست ها، لیست موضوعات و مطالب در کتب، جمع واژۀ فهرست
فهرست ها، لیست موضوعات و مطالب در کتب، جمع واژۀ فهرست
پارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
سر جوش دیگ
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
کسی که زبان مادری او فارسی باشد
جوشنده، فوران کننده