جدول جو
جدول جو

معنی فواره

فواره((فَ وّ رِ))
مؤنث فوار، بسیار جوشنده، چشمه ای که آب آن فوران کند، لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد
تصویری از فواره
تصویر فواره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فواره

فواره

فواره
چشمه آب، لوله هائی آهنین که به منبعی در محلی متصل است و از دهانه آن آب فوران کند، بسیار جوشنده
فرهنگ لغت هوشیار

فواره

فواره
سرجوش دیگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فُوار شود
لغت نامه دهخدا

فواره

فواره
چشمۀ آب، مغاکچۀ برسوی ران اسب تا شکم که استخوانی نپوشد آنرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی گویند که صیغۀ مبالغه است از فور به معنی جوشیدن، لیکن در عربی مستعمل نیست و از تصرف فارسیان مستعرب باشد. (غیاث از سراج). لوله ای آهنین که به منبعی در محلی مرتفع متصل است و از دهانۀ آن آب فوران کند. (فرهنگ فارسی معین) : اشک ندامت بر صفحات وجنات از فوارۀ دیدگان روان کرد. (سندبادنامه). آب از یک فرسنگ از سر کوه رانده و به فوارۀ برین سر بالا آورده. (ابن بلخی).
- امثال:
فواره چون بلند شود سرنگون شود، به کنایت، یعنی قدرت پایدار نیست. هر ترقی تنزلی به دنبال دارد
لغت نامه دهخدا

خواره

خواره
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
فرهنگ لغت هوشیار

تواره

تواره
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار