جدول جو
جدول جو

معنی فوائح - جستجوی لغت در جدول جو

فوائح(فَ ءِ)
چیزهای خوشبو و بوهای خوش. (غیاث از منتخب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواتح
تصویر فواتح
جمع واژۀ فاتحه، قرائت سورۀ فاتحه برای آمرزش روح درگذشته، فاتحه خواندن، آغاز، اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فائح
تصویر فائح
بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ ءِهْ)
جمع واژۀ فوّهه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فوّهه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائحه. رجوع به نائحه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لائحه. صاحب غیاث گوید: به فتح روشنیها جمع لائحه ونام کتاب در تصوف... و آنچه در ابتدای تاج المدائح طغرا لوائح به معنی جمع لوح مستفاد میشود در هیچ کتاب لغت و صرف به ثبوت نمیرسد - انتهی. جرجانی گوید: هی یلوح من الاسرار الظاهره من السمو من حال الی حال و عندنا ما یلوح للبصر اذا لم یتقید بالجارحه من الانوار الذاتیه لا من جهت القلب. (تعریفات اصطلاحات صوفیه)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دائحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ دائحه، به معنی درخت بلند و بزرگ. (آنندراج). رجوع به دائحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تِ)
جمع واژۀ فاتحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- فواتح سور، کلماتی که سوره های قرآن به آنها آغاز شود، مانند: یس، الم، صم، کهیعص و... (از یادداشتهای مؤلف). اوائل السور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
فوادح الدهر، کارهای بزرگ زمانه. ج فادحه، به معنی آنچه نازل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فوائح. جمع واژۀ فائحه. پراکنده های بوی. (از فرهنگ فارسی معین) : شکر و سپاسی که فوایح نشر آن چون نسیم صبا جعد و طرۀ سنبل شکند. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فائت. (یادداشت مؤلف). به قیاس جمع واژۀ فائت و فائته است اما در لغت عرب استعمال آن دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فائده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در فوائد حکمای هند می آید که آن را که دوست نیست رامش نیست. (مرزبان نامه). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود و فوائد عرب را جامعتر. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به فواید شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فصیحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فصیحه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فضیحه. (اقرب الموارد). رجوع به فضایح، فضیحت و فضیحه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
طوایح. شدائد. مهلکات. (منتهی الارب). هلاکی. آفات. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
بوی خوش دهنده. (غیاث). رجوع به فایح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روائح
تصویر روائح
بوها، جمع رایحه (رائحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائح
تصویر نوائح
جمع نائحه، مو بندگان زن نیوه گران زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوائح
تصویر لوائح
جمع لائحه، بفتح روشنی ها و نام کتابی در تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فایحه پراکنده کننده های بوی: شکر و سپاسی که فوایح نشر آن چون نسیم صبا جعد وطره سنبل شکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوائد
تصویر فوائد
جمع فائده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصائح
تصویر فصائح
جمع فصیحه، زبان آوران زنان زنان سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضائح
تصویر فضائح
رسوائی ها
فرهنگ لغت هوشیار
فایح در فارسی خوشبوی بوی خوش دهنده بوی خوش دهنده: در اثنا قصیده ای که به ثنای فایحش موشح دارم، مستمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواتح
تصویر فواتح
جمع فاتحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواتح
تصویر فواتح
((فَ تِ))
جمع فاتحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوایح
تصویر فوایح
((فَ یِ))
جمع فایحه، بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین