جدول جو
جدول جو

معنی فهما - جستجوی لغت در جدول جو

فهما(فُ هََ)
فهماء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهماء شود
لغت نامه دهخدا
فهما
با فهم دانا، جمع فهما (ء)
تصویری از فهما
تصویر فهما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هما
تصویر هما
(دخترانه)
فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دهما
تصویر دهما
(دخترانه)
پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرما
تصویر فرما
فرمودن، پسوند متصل به واژه به معنای فرماینده مثلاً حکم فرما، فرمان فرما
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای با چثۀ درشت از تیرۀ لاشخورها و شبیه شاهین. قدما می پنداشتند خوراکش استخوان است و سایه اش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل می زدند، برای مثال غلیواج از چه میشوم است؟ از آنکه گوشت برباید / هما ایرا مبارک شد، که قوتش استخوان باشد (عنصری - ۳۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهم
تصویر فهم
دریافتن، درک کردن، دانستن، علم، دانش، قوۀ ادراک چیزی، بن مضارع فهمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهم
تصویر فهم
فهمیده، دانا، بافهم، آگاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهما
تصویر دهما
ادهم، عدد بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
میرزا صادق دیباچه نگار، از مردم مرو. (دانشوران خراسان ص 251)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 422 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه. محصول عمده اش غله، پنبه و لبنیات و کاردستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
ضمیر است برای تثنیۀ مؤنث و مذکر. (یادداشت مؤلف). ایشان دو مرد یا ایشان دو زن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ)
مرد زودفهم و دانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم نبطی درخت کوهی است، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفۀ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عطریه و برگ بعضی مستدیر و از بعضی دراز و بی ثمر. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 341 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هرچه. هرچ. چون. (منتهی الارب). گویند اسم است بدلیل عود ضمیر به آن در ’مهما تأتنابه’ و گویند حرف است بدلیل قول زهیر:
و مهما یکن عند امرء من خلیقه
و ان خالها تخفی علی الناس تعلم.
(از منتهی الارب).
مهما را سه معنی است یکی آنکه متضمن معنی شرط و نیز فهمانندۀ معنی زمان باشد چون: مهما تفعل افعل. دوم آنکه معنی زمان و شرط هر دو را دهد و ظرف فعل شرط باشد چون:
وانک مهماتعط بطنک سؤله
و فرجک نالا منتهی الذم اجمعا.
سوم آنکه معنی استفهام دهد چون:
مهمالی اللیله مهمالیه
اودی بنعلی و سربالیه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رمز است رحمهمااﷲ را. (یادداشت مؤلف). رجوع به مقیاس الهدایه ص 203 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف فرماینده. آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند. همواره به صورت مزید مؤخر با اسمها ترکیب شود، مانند: توبه فرما، حکم فرما، فرمان فرما، کارفرما و جز آن. در صورتی که تنها به کار رود فعل امر است از فرمودن. رجوع به ترکیبات فرما در ذیل کلمات مرکب شونده با آن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / فَ)
شهری است (به مصر) برکران دریای تنیس اندر میان ریگ جفار، و گور جالینوس آنجاست. (حدود العالم). در اقلیم سوم است. طولش از مغرب 54 درجه و 40 دقیقه و عرضش 31 درجه و نیم، و این نامی است یونانی. ابوبکر محمد بن موسی گوید: فرما شهری است بر ساحل از ناحیت مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَهَْ ها)
بسیار داننده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تخلص سلطان محمد خدابنده است که پسر شاه طهماسب صفوی و پادشاهی صاحب جود و کرم بود و در فن نقاشی و موسیقی مهارت داشت. این ابیات از اوست:
چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید
هلال عید بود کز فلک در آب نماید
فغان که نیست چنان محرمی که نامۀ شوقم
زروی لطف نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی فهمی به واجبی شود آگه
از این غزل دو سه بیتی گرانتخاب نماید.
این رباعی هم از اوست:
دلدار مرا به رغم اغیار امشب
داده ست به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح چراغ عیش ما را نکشی
زنهار دم خویش نگه دار امشب.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 9 و 10)
اسمش میر شمس الدین محمد. اصلش از قریۀ خبیص کرمان و در زمان سلطان محمد صفوی صدرممالک محروسه بود. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 122)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فهم. رجوع به فهم شود، منسوب به فهم که بطنی است از قیس عیلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
عاشق باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 18) :
عبدای توام مریز مر عبدا را
زهمای توام میاکشان زهما را.
قریحی (از لغت فرس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
جمع واژۀ فهیم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهماء
تصویر فهماء
جمع فهیم، دریافتگان، نلکایان، با فهم، دانایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاما
تصویر فاما
بمعنی اما بکار رود: فاما اظهار اسرار دو عیب کلی ظاهر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هما
تصویر هما
فرخنده، مرغ خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرما
تصویر فرما
مخفف فرماینده، آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم
تصویر فهم
دانستن و بدل دریافتن، دریافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهام
تصویر فهام
بسیار دانا بینا بسیار داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم
تصویر فهم
((فَ هْ))
درک کردن، دریافتن، درک، دریافت، نیروی فهم و ادراک، جمع افهام
فرهنگ فارسی معین
((هُ))
پرنده ای افسانه ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می شود، نامی است از نام های زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهام
تصویر فهام
((فَ هّ))
بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهماء
تصویر فهماء
((فُ))
جمع فهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهم
تصویر فهم
دانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
مخفف بفرما تعارف
فرهنگ گویش مازندرانی