پرنده ای با چثۀ درشت از تیرۀ لاشخورها و شبیه شاهین. قدما می پنداشتند خوراکش استخوان است و سایه اش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل می زدند، برای مثال غلیواج از چه میشوم است؟ از آنکه گوشت برباید / هما ایرا مبارک شد، که قوتش استخوان باشد (عنصری - ۳۲۸)
فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 422 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه. محصول عمده اش غله، پنبه و لبنیات و کاردستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایۀ او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث). همای. پشتش سیاه مایل به خاکستری، سینه اش حنایی بی نقش، دو شاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قره قوش بلندتر دارد. (یادداشت مؤلف). در ادبیات فارسی او را مظهر فرّ و شکوه دانند و به فال نیک گیرند: تو فرّ همایی و زیبای گاه تو تاج کیانی و پشت سپاه. فردوسی. درفشی ز پیل سیه پیکرش همایی ز یاقوت سرخ از برش. فردوسی. نیکوتر از بهاری، زیباتر از نگاری چابک تر از تذروی فرخ تر از همایی. فرخی. زاغ حرص و همای همت را ریزۀ استخوان نمی یابم. خاقانی. خوانده به چتر شاه بر چرخ آیهالکرسی ز بر چترش همایی زیر پر عرش معلا داشته. خاقانی. تا همایم خوانده ای در کام دل هرنواله استخوان می آیدم. خاقانی. با جهل مجوی زهد ازیرا کز جغد نیامدت همایی. نظامی. فرّهمای ملکی داشتی اوج هوای فلکی داشتی. نظامی. چون تو همایی شرف کار باش کم خور و کم گوی و کم آزار باش. نظامی. که هریک بود در میدان همایی به دعوی گاه نخجیر اژدهایی. نظامی. بدین طاوس کرداری، همایی روان شد چون تذروی در هوایی. نظامی. و رجوع به همای شود