جدول جو
جدول جو

معنی فهر - جستجوی لغت در جدول جو

فهر
سنگی که با آن چیزی بسایند
تصویری از فهر
تصویر فهر
فرهنگ فارسی عمید
فهر(ذَ)
جماع کردن زنی را بی انزال و با دیگری انزال کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فهر(فَ)
ابن مالک بن النضر، از کنانه از عدنان. جد جاهلی و از کسانی است که نسبت نبی ّ اکرم را بدو رسانند.
لغت نامه دهخدا
فهر(فَ)
سنگ زبرین آسیا. مقابل صلایه که سنگ زیرین است. (از یادداشت مؤلف از بحرالجواهر) ، سنگی که بدان چهارمغز بشکنند. سنگ صلایه. (فرهنگ فارسی معین). یا سنگ کف. ج، افهار. (منتهی الارب). ج، افهار، فهور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فهر(فُ)
مدارس جهودان که به روز عید در آن فراهم آیند، و بدین معنی است: کأنهم الیهود و خرجوا من فهرهم، عیدی است یهودان را، و گویند روزی است که در آن روز خورند و آشامند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فهر
سنگ دانه شکن دارو سای (صلایه) سنگی که بدان چهار مغز بشکنند سنگ صلایه
فرهنگ لغت هوشیار
فهر((فِ))
سنگ، سنگ زیرین آسیا
تصویری از فهر
تصویر فهر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهرست
تصویر فهرست
بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهرس
تصویر فهرس
فهرست، بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
عبدالملک بن قطن. امیر اندلس و از پیشوایان شجاعان است که در سال 114 هجری قمریپس از قتل عبدالرحمان الغافقی والی اندلس شد. و ابن الحبحاب امیر افریقا او را عزل کرد. وی در سال 123 هجری قمری / 741 میلادی در عقبه درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
طایفه ای از طوایف بلوچ ناحیۀ بمپور. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
یکی از بخش های سه گانه شهرستان بم که از جنوب خاوری آن شهرستان واقع است. اکثر آبادیهای این بخش به هم پیوسته و راه شوسۀبم به زاهدان از وسط بخش می گذرد. آب مشروب بخش از قنوات تأمین میشود. محصول عمده بخش غله، حنا، خرما، لبنیات، رنگ، پنبه و انواع مرکبات است. این بخش از شش دهستان تشکیل شده که به ترتیب عبارتند از: پشت رود با 19 آبادی و 3300 تن سکنه، رودآب دارای 29 آبادی و8000 تن سکنه، ریگان با 52 آبادی و 7000 تن سکنه، برج اکرم با 35 آبادی و 5700 تن سکنه، عزیزآباد با 22آبادی و 3500 تن سکنه، کنبکی با 23 آبادی و 2800 تن سکنه. بنابر آمار بالا بخش فهرج دارای 180 آبادی و 30300 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم که در حدود هزار تن سکنه دارد. آب آن از دو رشته قنات و محصول عمده اش غله، خرما، لبنیات، پنبه، حنا و انواع مرکبات است. زنان قالی و گلیم و کرباس می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
فهرست. (منتهی الارب). معرب فهرست. (غیاث). رجوع به فهرست شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
شهر معروفی است از نواحی مکران. (معجم البلدان). دهی است ازبخش جالق شهرستان سراوان که دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، خرما، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث فهر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
فراخ حال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ حال گردیدن: تفهر الرجل فی المال، اتسع فیه. (از اقرب الموارد) ، فراخ سخن گردیدن: تفهر فی الکلام، اتسع فیه کاءنّه مبدل من تبحر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فهربن مالک بن نضربن کنانه. (سمعانی). رجوع به فهربن مالک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهرست وسائل
تصویر فهرست وسائل
پهرست ابزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهرست معاف ها
تصویر فهرست معاف ها
پهرست در پهی (معاف)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پهرست فهرست جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مامور دولت که به نوشتن اسامی موظف بود: میرزا محمد علی سررشته دار و فهرست نویس خزانه نظام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهر
تصویر تفهر
فراخبالی
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ رِ))
راهنمای کتاب که در آن فصل ها و موضوعات کتاب و صفحات مربوط به آنها در آن نوشته است، صورت اسامی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
لیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهرست
تصویر فهرست
پهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
Inventory, Catalog, Index, List
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
cataloguer, indexer, inventer, lister
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
каталогизировать , индексировать , инвентаризировать , перечислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
katalogisieren, indizieren, inventarisieren, auflisten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
katalogować, indeksować, inwentaryzować, wypisać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
каталогізувати , індексувати , інвентаризувати , перераховувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
catalogare, indicizzare, inventariare, elencare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی