جدول جو
جدول جو

معنی فهانه - جستجوی لغت در جدول جو

فهانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
فرهنگ فارسی عمید
فهانه
(فَ نَ / نِ)
فانه. پانه. (فرهنگ فارسی معین). چوب تنکی را گویند که گاهی در پس در خانه نهند تا در گشوده نگردد. و کفشگران و موزه دوزان در فاصله قالب کفش و موزه نهند تا فراخ گردد. استادان درودگر و نجار و چوب شکن در شکاف چوبی که با تبر می شکافند فروبرند تا زودتر شکافته گردد. گاهی در زیر ستون گذارند تا راست بایستد. (برهان). رجوع به فانه شود
لغت نامه دهخدا
فهانه
((فَ نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، پانه
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرانه
تصویر فرانه
(دخترانه)
فرانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
(دخترانه)
دلیل، علت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
(دخترانه)
بسیار زیبا و دلفریب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مؤنث واژۀ فتان، زیبا و دل فریب، با زیبایی و دل فریبی مثلاً فتان وخرامان وارد شد، شیطان، بسیار فتنه انگیز و فتنه جو، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر، دستاویز، عذر بی جا، ایراد و بازخواست بی جا، دلیل، سبب، علت
بهانه آوردن: برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلانه
تصویر فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
محل ورود به هر چیز یا هرجا مثلاً دهانۀ مشک، دهانۀ غار، دهانۀ قنات، دهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
افسانه، داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، هر چیز بی پایه و اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهانه
تصویر شهانه
مانند شاهان، (صفت نسبی، منسوب به شه) مربوط به شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، اپگانه، افگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهانه
تصویر پهانه
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خوار کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی). حقیر و سبک داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَنَ / نِ)
پهلوی ’وهان’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین). عذر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ (آوردن) ، ماندن، داشتن، انگیختن، شکستن، نهادن، افکندن، افتادن و دادن مستعمل است. (از آنندراج) .... عذر بیجا... و دست آویز. (ناظم الاطباء). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی. (صحاح الفرس). دست آویز. دست پیچ. مستمسک. (یادداشت بخط مؤلف) :
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
ستم را میان وکرانه نبود
همیدون ستم را بهانه نبود.
فردوسی.
بهانه چه داری تو بر من بیار
که بر من سگالی بد روزگار.
فردوسی.
تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب
این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار.
فرخی.
چرا من خویشتن را بد پسندم
بهانه زآن بدی بر چرخ بندم.
(ویس و رامین).
چرا داری مر او را تو بخانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
(ویس و رامین).
نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). تو که بونصری به بهانۀ عیادت نزدیک خواجۀ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
ز خوشی و خوی خردمندیم
بهانه چه داری که نپسندیم.
اسدی.
در این رهگذر چند خواهی نشستن
چرا برنخیزی چه ماندت بهانه.
ناصرخسرو.
گوش تو زی بانگ او و خواندن او را
بر سر کوی ایستاده ای به بهانه.
ناصرخسرو.
بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی.
سنایی.
هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت. (مجمل التواریخ).
عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر
که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد.
خاقانی.
شکایت کرد از احداث زمانه
که پیش آورد چندانش بهانه.
نظامی.
تا جان نرود ز خانه بیرون
نایی تو از این بهانه بیرون.
نظامی.
فی الجمله چه جویم و چه گویم
جمله تویی و دگر بهانه.
عطار.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانۀ بهانۀ تست.
حافظ.
- امثال:
بهشت را به بهانه نمی دهند یا بهشت را به بهانه می دهند.
حیله جو را بهانه بسیار است.
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبیکه بارّه می شکافند فروبرند و کفشگران مابین کفش و قالب نهند و گاهی در زیر در گذارند تا بسته و گشوده گردد. (برهان). پانه. فانه. فهانه. رجوع به پانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
مخفف افسانه، حکایت بی اصل، مثل داستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانه
تصویر مهانه
مهانت در فارسی: خواری خوار گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهامه
تصویر فهامه
دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانه
تصویر اهانه
خوار داشت سبک کردن زبون داشتن کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهانه
تصویر شهانه
مخفف شاهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانه
تصویر فطانه
فطانت در فارسی زیرکی زیرک گشتن، پی بردن سر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مونث فتان و زر سنجه (سنگ محک) مونث فتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر بی جا، دست آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
دهنه، هر چیز منسوب و مربوط بدهان، مانند دهانه مشک و غار و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهاهه
تصویر فهاهه
گنگی درمانده به سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
((بَ نِ))
عذر نابجا، بازخواست، سبب، باعث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
((دَ نِ))
لگام اسب، مدخل، ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
((فَ تّ نِ))
مؤنث فتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
((فَ نِ))
بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقط شود، آفگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
((فَ نِ))
افسانه، داستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
دستاویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر
فرهنگ واژه فارسی سره