جدول جو
جدول جو

معنی فنکد - جستجوی لغت در جدول جو

فنکد(فَ)
از قرای نسف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند، برای مثال چه کند با تو حیلۀ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری - مجمع الفرس - فند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فندک
تصویر فندک
وسیله ای فلزی دارای سنگ چخماق و فتیله برای روشن کردن آتش، به ویژه سیگار
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری گوشتخوار و کوچک تر از روباه با گوش های دراز و پوست قرمز، پوست این جانور که برای دوختن لباس استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند. غالباً برای آتش زدن سیگار به کار رود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ)
پاره ای از شب. (منتهی الارب). ساعتی از شب، و گویند پاره ای از آن. (اقرب الموارد) ، در. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب در این معنی فقط به کسر اول ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است. قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است. قارساق. (فرهنگ فارسی معین). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند نوعی از پوست باشد که آن ازسنجاب گرمتر و از سمور سردتر است. (برهان). دله، که جانوری است، پوستین وی بهترین و گرانمایه ترین از انواع پوستین هاست. (منتهی الارب). میان روباه و سمور بود (در گرم داشتن تن) . (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی قرساق است، و آن پوستی است سفید و سرخ و ابلق و حیوان او از سنجاب بزرگتر است و از بلاد روس و ترک آرند. خوشبوی و گرمتر از سنجاب و قاقم است و سردتراز سمور و لباس او موافق جمیع امزجه است خصوصاً جهت اطفال. (از حکیم مؤمن) : و این مویهای ددگان که اندر جهان اند چون روباه و سمور و سنجاب و فنک و آنچه بدین ماند پیراستن و اندرپوشیدن، رسم وی آورد. (تاریخ بلعمی). از این ناحیت مشک بسیار خیزد و روباه و سمور و سنجاب و فنک و سبیجه. (حدود العالم).
نرم چون موی فنک گردد حجر بر پشت آن
تیز چون خار خسک گردد گهر در کام این.
عبدالواسع جبلی.
به نرمی چون فنک گرددکشف را بر بدن خارا
به تیزی چون خسک گردد صدف را دردهن گوهر.
عبدالواسع جبلی.
نرم گردد چون فنک بر پشت آن سنگ گران
تیز گردد چون خسک در کام آن درّ خوشاب.
عبدالواسع جبلی.
آسمان خود سال و مه پاینده این دستان کند
در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک.
انوری.
گر چو سکلابی به دریا در شود
پوستینش کند خواهم چون فنک.
جامی.
شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور
صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک.
نظام قاری.
ز روی موی شکافی فنک حدیثی گفت
کز او سپهبد قرساق داشت آن باور.
نظام قاری.
ترکیب ها:
- فنک پوش. فنک داشتن. فنک عارض. رجوع به این کلمات شود.
، به معنی زلو هم آمده است، و آن جانوری است که خون از بدن آدمی بمکد. (برهان). به این معنی بیشتر فرهنگها به سکون ثانی و کاف فارسی ضبط کرده اند. رجوع به فنگ شود، شمعمانندی که دزدان و شبروان بر دست گیرند، و هرگاه خواهند که روشن شود دست را بجانب بالا تکان دهند، و چون خواهند که فرونشانند بجانب پائین تکان دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فنر (معنی آخر آن) شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
منسوب به فنکد که از قرای نسف است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
قریه ای است از سمرقند در نیم فرسخی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
هندوانۀ ابوجهل. (فرهنگ فارسی معین). حنظل. حرمل. (فهرست مخزن الادویه) :
تلخی خصمش ار به شهد رسد
باز نتوان شناخت شهد از فنک.
فرخی.
رجوع به فنگ شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کوه بزرگ، شاخ درخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گونه، که اخص از جنس است. (منتهی الارب). نوع. (اقرب الموارد) ، قوم فراهم آمده، زمین باران نارسیده، پاره ای از کوه به درازا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فنود، افناد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
منسوب به فنک که از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
فنک بودن. مانند فنک شدن یا بودن. به کنایت، لطافت. لطیف و نرم بودن:
ای که خرچنگ و خارپشتی تو
صدفی آید از تو نه فنکی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 729 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، انگور، زعفران و کار دستی مردم قالیچه بافی است. مزرعۀ علیجان احمد علیا جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
نام قریه ای است نزدیک سمرقند و آن را افرنکند نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف). قریه ای است در نزدیکی سمرقند. (از معجم البلدان). از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). صلب و درشت. (ناظم الاطباء). صلب. (اقرب الموارد). عنکل. رجوع به عنکل شود، گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رجل انکد، مرد بدفال دشوارعیش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). بداختر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ عیش. دست تنگ. (یادداشت مؤلف). شوم تنگدست. (شرح قاموس). ج، نکد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- امثال:
انکد من احمر عاد.
انکد من کلب احص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ دُ)
دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند که دارای 384 تن سکنه است. آب آن از حبله رود و محصول عمده اش غله، پنبه، بنشن، مختصری انار، انجیر و کار دستی مردم بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رجوع به نکد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ)
رجل نکد، مرد بدفال دشوارخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوم. (دهار). ناکس. (از مهذب الاسماء). شوم سختگیر قلیل الخیر. (از اقرب الموارد). نکد. نکد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). نکد. انکد. (متن اللغه). ج، انکاد، مناکید
لغت نامه دهخدا
جزئی است از ده هزار جزء شبانروز. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکد
تصویر نکد
سختگیر مرد دشخوار خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، سالوسی، ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
به شگفت آمدن، ستم کردن، ستیهیدن، چیره شدن، دروغ گفتن، شگفت آور دله از جانوران، پیسه روباه (قارساق) از جانوران، شماله دزد (مشاله شمع مشعل) در، پاسی از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند پارسی است درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب. آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند (غالبا برای آتش زدن سیگار به کار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکد
تصویر انکد
بد شگون سخت گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فند
تصویر فند
((فَ نَ))
دروغ، کذب، ناتوانی، درماندگی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فند
تصویر فند
((فَ نْ))
نیرنگ، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنک
تصویر فنک
((فَ نَ))
جانوری است شبیه روباه که پوستش سرخ رنگ و قیمتی می باشد
فرهنگ فارسی معین
((فَ دَ))
ابزاری فلزی که در آن سنگ مخصوص تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فند
تصویر فند
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تردستی، ترفند، حاضرجوابی، حقه، حیله، شگرد، عیاری، فریب، کید، گول، مکر، مهارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن فنک درخواب، دلیل مردی توانگر غریب است و گوشت و پوست و استخوان، او را به خواب دیدن مال و خواسته است. اگر با فنک جنگ کرد، دلیل که با غریبی خصومت کند. اگر بیند فنک را بکشت و پوستش را بکند، دلیل که مال غریبی تلف کند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
حیله و فریب، تزویر و ریا، شگرد، روشن، فن
فرهنگ گویش مازندرانی