جدول جو
جدول جو

معنی فنا - جستجوی لغت در جدول جو

فنا
جلوخان، پیشگاه، آستانه
تصویری از فنا
تصویر فنا
فرهنگ فارسی عمید
فنا
نیست شدن، نابود شدن، مقابل بقاء، نیستی، نابودی، در تصوف تبدیل صفات انسان به صفات الهی
تصویری از فنا
تصویر فنا
فرهنگ فارسی عمید
فنا
(فَ)
دارویی است که آن را به فارسی روباه تربک خوانند و به عربی عنب الثعلب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فنا
(فَ)
جمع واژۀ فناه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فنا
(فَ)
نابودی. (یادداشت مؤلف). فناء. (فرهنگ فارسی معین) :
وآنکه فزون آمد خود کم شود
چون به همه حال جهان را فناست.
ناصرخسرو.
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست.
ناصرخسرو.
گر اجناس و انواع باقی بدند
زبهر چه مر شخصها را فناست ؟
ناصرخسرو.
هر کس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه بزودی بی شک داغ فنا به پیشانی او نهند. (قصص الانبیاء).
طرفه مردی ام، چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست.
مسعودسعد.
از زوال و فنا و انتقال... امن صورت بندند. (کلیله و دمنه). و یکی از ثمرات نیکوئی که از حیرت فنا و زوال دنیا فارغ زیست. (کلیله و دمنه).
ای نقش زیاد طالع من
در زایجۀ فنات جویم.
خاقانی.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
خاقانی.
- به فنا آوردن، کشتن. نابود کردن: ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- به فنا رسیدن، مردن. کشته شدن: خلقی از دست او به فنا رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). و لشکر او بر دست نصر و اعوان او به فنا رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
- دار فنا، دنیا. دار فانی:
در دار فنا اهل بقا خلق ندیده ست
از اهل بقایی تو و در دار فنایی.
منوچهری.
- فنا شدن. رجوع به فنا شدن شود.
- فنافرجام، ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد:
نامۀ جاه فنافرجام است
آنچه جاوید بماند نام است.
جامی.
ترکیب های دیگر:
- فنا کردن. فنا گردیدن. رجوع به این دو کلمه شود.
، (اصطلاح تصوف) زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی، نیز به معنی سقوط و زوال اوصاف مذموم درمقابل بقاء که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است. فناء در شیخ تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فناء مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا میباشد. (فرهنگ فارسی معین). فرق میان محو و فنا، و اثبات و بقا آن است که بقا بعد از فنای ذات صورت بندد و اثبات لازم نیست بعد از فنای ذات باشد چنانکه اثبات اخلاق مرضیه و اعمال حسنه بعد از محو ذمایم اخلاق و سیآت اعمال... و فنای افعال و صفات بکلی حاصل نشود الا بعد از فناء ذات، و محو آن موقوف نیست بر محو ذات، پس محو و اثبات از فنا و بقا عامتر باشند. (از نفایس الفنون) :
به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم.
خاقانی.
بقا دوستان را فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم.
خاقانی.
ز خاکپاشی در دستخون فروماندیم
ز پاکبازی نقش فنا فروخواندیم.
خاقانی.
رجوع به فناء و ’فناء فی اﷲ’ شود
لغت نامه دهخدا
فنا
(فِ)
فناء. رجوع به فناء شود
لغت نامه دهخدا
فنا
نابودی، فنا در فارسی از ریشه پارسی ونی (تلف شده فانی) فراش نیستی نابودی پیشسرای همند (حیاط)، تاجریزی سگ انگور، پشکل در برخی واژه نامه ها (فنا) آمده که نادرست است. سپری شدن، نیست گردیدن، نیستی زوال نابودی، به معانی متعدد اطلاق شود: الف - زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی. ب - سقوط و زوال اوصاف مذموم در مقابل بقا که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است ج - فنا در شیخ که عبارت از تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فنا مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا می باشد، فنا فی الله که تبدیل صفات بشریت به صفات حق تعالی و خصایص الهی است. فنا سه مرحله دارد: الف - محو ب - طمس، محق. مقابل فنا بقا است. یا فنا نفس. یکی از مراتب قوه عملی است و آن بیرون آمدن از خودبینی و مقصور گردانیدن نظر است بر ملاحظه عظمت و جلال خدایی به نحوی که همه موجودات و کمالات آن ها را مستهلک و ناچیز بینند در جنب وجود و کمالات ذات باری تعالی پس هر وجودی و هر علم و هر قدرتی را مستهلک در وجود علم و قدرت ذات واجب الوجود بیند مانند استهلاک نود ستارگان درجنب نور آفتاب. سگ انگور
فرهنگ لغت هوشیار
فنا
((فَ))
نیست شدن، نابود شدن، نیستی، نابودی
تصویری از فنا
تصویر فنا
فرهنگ فارسی معین
فنا
((فِ))
پیش سرای که فراخ و گشاده باشد
تصویری از فنا
تصویر فنا
فرهنگ فارسی معین
فنا
انهدام، زوال، عدم، مردن، مرگ، موت، نابودی، نیستی، نیستی، هلاک
متضاد: بقا، هستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فنا
نابودی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فناکیستوسکوپ
تصویر فناکیستوسکوپ
دستگاهی که از پایداری دید بیننده برای خلق توهم حرکت استفاده می کند. در این روش تصاویری بر روی صفحه گرد دواری کشیده می شود و بیننده آن را جلوی آینه می گیرد، آن را می چرخاند و از خلال شکاف های موجود در محیط صفحه، در آینه به تصاویری که به نظر می رسد حرکت دارند، نگاه می کند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از فناخسرو
تصویر فناخسرو
پناخسرو، پادشاهی که شاهان دیگر در پناه او باشند، پادشاه بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنادق
تصویر فنادق
فندق ها، کاروانسراها، جمع واژۀ فندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فناپذیر
تصویر فناپذیر
فناپذیرنده، فانی، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود کردن، نیستی
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
گرداگرد. ج، افنیه، فنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه).
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
پس محمد صد قیامت بود نقد
زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد.
مولوی.
در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیستی. نابودی. نابودکردگی. (ناظم الاطباء) : افنای کفار کردن، نیست و نابود کردن کفار. (ناظم الاطباء). افناء. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قصر حفنا نام قریه ای بمصر. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نا)
گورخر که تگ و رفتار گوناگون دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حمارالوحش. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاوکشت. ج، فنوات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ انگور. (منتهی الارب). عنب الثعلب. (از اقرب الموارد) ، بار درختی است سخت سرخ که از آن قلائد سازند. ج، فنا. (منتهی الارب) ، عین الدیک را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نا)
شجره فناء، درخت بسیارشاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَءْ)
بسیاری و افزونی. (منتهی الارب). کثرت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ترکی و مأخوذ از فار فرانسوی. چراغی که از اطراف محفوظ باشد. چراغ بادی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفنا
تصویر دفنا
جمع دفین، نهنبیده ها زیر خاکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود گردانیدن، نیستی، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنان
تصویر فنان
پر فند، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ دریایی ایتالیایی چراغ بادی ترکی خیزه چراغی که از اطراف محفوظ باشد چراغ بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنائی
تصویر فنائی
منسوب به فنا، فان شونده: جسد کثیف فنائی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه نیستی: خانه ما کم از فنا کده نیست چشم عنقا چراغ خلوت ماست، دنیای فانی جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنادیق
تصویر فنادیق
جمع فندق، کاروانسراها، مسافرخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فندق، کاروانسرا ها درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فناخر
تصویر فناخر
بزرگ اندام، دماغ پر باد
فرهنگ لغت هوشیار
دلباخته، کورکورانه، به مرامی تاسی کردن فرانسوی دین نمودار متعصب در دین و مذهب، طرفداری شدید یک فرقه یک حزب احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنار
تصویر فنار
((فَ))
چراغی که از اطراف محفوظ باشد، چراغ بادی
فرهنگ فارسی معین