دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و زیره است. کاردستی مردم بافتن کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ج 9)
دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و زیره است. کاردستی مردم بافتن کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ج 9)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین که در 36هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 180 تن است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است که از طریق زعفران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین که در 36هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 180 تن است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است که از طریق زعفران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
مخفف سلاح شور. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد و معنی آن سلاح ورز است که از سلاح بهم رسانیدن و تحصیل کردن اسباب جنگ باشد و در عربی مقدمه الجیش خوانند و به ترکی شرباشاران گویند. (برهان). سلاح ورز است یعنی مرد جنگی که اسباب جنگ او آماده باشد و ورزش و استعمال سلاح بسیار کند چرا که این لفظ مرکب است از سلح که مخفف سلاح باشد و از لفظ شور که مشتق از شوریدن باشد و معنی شوریدن باهم زدن چیزهاو استعمال و وزرش کردن. (غیاث اللغات) : چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور جوی زر بهتر از پنجاه من زور. سعدی. سالی از بلخ بامیانم سفر بود... جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز، چرخ انداز، سلحشور. (گلستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن بلعب زهرۀ چنگی و مریخ سلحشورش. حافظ. ، پیادۀ سلاح بدست. (برهان)
مخفف سلاح شور. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد و معنی آن سلاح ورز است که از سلاح بهم رسانیدن و تحصیل کردن اسباب جنگ باشد و در عربی مقدمه الجیش خوانند و به ترکی شرباشاران گویند. (برهان). سلاح ورز است یعنی مرد جنگی که اسباب جنگ او آماده باشد و ورزش و استعمال سلاح بسیار کند چرا که این لفظ مرکب است از سلح که مخفف سلاح باشد و از لفظ شور که مشتق از شوریدن باشد و معنی شوریدن باهم زدن چیزهاو استعمال و وزرش کردن. (غیاث اللغات) : چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور جوی زر بهتر از پنجاه من زور. سعدی. سالی از بلخ بامیانم سفر بود... جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز، چرخ انداز، سلحشور. (گلستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن بلعب زهرۀ چنگی و مریخ سلحشورش. حافظ. ، پیادۀ سلاح بدست. (برهان)
گازی است زردرنگ (19 = F) که بوسیلۀ مواسان و دوار بصورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدرژن مایع بصورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 1/31 و در منهای 187 درجه میجوشد، و تنفس آن خطرناک است. (فرهنگ فارسی معین)
گازی است زردرنگ (19 = F) که بوسیلۀ مواسان و دوار بصورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدرژن مایع بصورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 1/31 و در منهای 187 درجه میجوشد، و تنفس آن خطرناک است. (فرهنگ فارسی معین)
پیغمبر و رسول را گویند. (برهان). همانا اصل آن فرخ وخشور بوده یعنی پیغمبر خوب و آن را فرز فرجیشور نیز گفته اند یعنی بزرگ پیغمبر و این لغت از دساتیر نقل شد. (از آنندراج). ظاهراًتصحیف وخشور است. (یادداشت به خط مؤلف). مصحف وخشور است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وخشور شود
پیغمبر و رسول را گویند. (برهان). همانا اصل آن فرخ وخشور بوده یعنی پیغمبر خوب و آن را فرز فرجیشور نیز گفته اند یعنی بزرگ پیغمبر و این لغت از دساتیر نقل شد. (از آنندراج). ظاهراًتصحیف وخشور است. (یادداشت به خط مؤلف). مصحف وخشور است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وخشور شود
نام شهری است از ملک چین و مردم آنجا بغایت خوب صورت و صاحب حسن می شوند و جمیع بتان و بتگران در آن شهر میباشند. (برهان). جای بتان و بتگران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) : بیاسود و از رنجگی دور شد وز آنجا بشهر فغنشور شد. اسدی
نام شهری است از ملک چین و مردم آنجا بغایت خوب صورت و صاحب حسن می شوند و جمیع بتان و بتگران در آن شهر میباشند. (برهان). جای بتان و بتگران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) : بیاسود و از رنجگی دور شد وز آنجا بشهر فغنشور شد. اسدی
گازیست زردرنگ که بوسیله مواسان و دوار به صورت مایع در آمده است و بعدا آن را در ئیدرژن مایع به صورت جامد در آورده اند وزن مخصوص آن 31، 1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس در آن خطرناک است
گازیست زردرنگ که بوسیله مواسان و دوار به صورت مایع در آمده است و بعدا آن را در ئیدرژن مایع به صورت جامد در آورده اند وزن مخصوص آن 31، 1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس در آن خطرناک است
گازی است زرد رنگ که به وسیله مواسان و دوار به صورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدروژن مایع به صورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 31 /1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس آن خطرناک است
گازی است زرد رنگ که به وسیله مواسان و دوار به صورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدروژن مایع به صورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 31 /1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس آن خطرناک است