زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زرو، زلو، جلو، شلک، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی، عَلَق
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
نام مردی بود مجتهد و صاحب مذهب ترسایان و فقیه ملت ایشان و او را ملوکا هم می گویند. (برهان). نام مردی که فقیه و مجتهد ترسایان بوده است. (غیاث). یکی از علمای ترسایان بوده. (آنندراج). نام شخصی مجتهد ترسایان. (آنندراج). ملکا در زبان آرامی به معنی پادشاه = ملک عربی است و علم (اسم خاص) نیست. خاقانی شروانی گوید: مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا. شاعر در این بیت اشتباه کرده، چه او خواسته است پیشوایان سه فرقۀ مسیحی یعنی یعقوبیه، نسطوریه و ملکائیه را نام ببرد ولی پی نبرده بود که ملکائیه فقط به معنی (فرقۀ) شاهی است و ربطی به نام مؤسس فرقه ندارد: النصاری مفترقون فرقاً فالاولی منهم الملکائیه، و هم الروم. و انما سموا بذلک لان ملک الروم علی قولهم و لیس بالروم سواهم... (الاّثارالباقیه بیرونی چ زاخائو ص 288 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ملکای این سیاست و فرمانش دید گفتا در قبضۀ مسیح چو تو خنجری ندارم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280). و رجوع به ملکائیه و ملکانیه شود، به لغت زند و پازند پادشاه راگویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). هزوارش ملکا، ملنکا. پهلوی، شاه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نام مردی بود مجتهد و صاحب مذهب ترسایان و فقیه ملت ایشان و او را ملوکا هم می گویند. (برهان). نام مردی که فقیه و مجتهد ترسایان بوده است. (غیاث). یکی از علمای ترسایان بوده. (آنندراج). نام شخصی مجتهد ترسایان. (آنندراج). مَلکا در زبان آرامی به معنی پادشاه = مَلِک عربی است و علم (اسم خاص) نیست. خاقانی شروانی گوید: مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا. شاعر در این بیت اشتباه کرده، چه او خواسته است پیشوایان سه فرقۀ مسیحی یعنی یعقوبیه، نسطوریه و ملکائیه را نام ببرد ولی پی نبرده بود که ملکائیه فقط به معنی (فرقۀ) شاهی است و ربطی به نام مؤسس فرقه ندارد: النصاری مفترقون فرقاً فالاولی منهم الملکائیه، و هم الروم. و انما سموا بذلک لان ملک الروم علی قولهم و لیس بالروم سواهم... (الاَّثارالباقیه بیرونی چ زاخائو ص 288 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ملکای این سیاست و فرمانش دید گفتا در قبضۀ مسیح چو تو خنجری ندارم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280). و رجوع به ملکائیه و ملکانیه شود، به لغت زند و پازند پادشاه راگویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). هزوارش ملکا، ملنکا. پهلوی، شاه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر) ، چوبی دراز بر ستبری ساعد و بر میان آن دوالی که دوتن دو سر آن چوب بگیرند و پای مجرم بر آن دوال نهاده و چوب را پیچند تا پای در آن محکم شود و سومی با ترکه بر کف پای ها زند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فلک شود، بادریسۀ دوک. (یادداشت مؤلف)
میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر) ، چوبی دراز بر ستبری ساعد و بر میان آن دوالی که دوتن دو سر آن چوب بگیرند و پای مجرم بر آن دوال نهاده و چوب را پیچند تا پای در آن محکم شود و سومی با ترکه بر کف پای ها زند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فلک شود، بادریسۀ دوک. (یادداشت مؤلف)
پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج، فلک، فلاک. (منتهی الارب). ج، فلاک. (از اقرب الموارد) ، پیوند میان هر دو مهرۀ پشت شتر، گوشت پارۀ برآمده بر سر بیخ زبان، طرف ملتقای سینه و پشت که گرد است، پشتۀ گرد از یک سنگ. پشته ای از سنگ یک پارچۀ گرد، دهان بند شتربچه، و آن چیزی است گرد از موی دم اسب که بر دهان شتربچه بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هر چیز گرد از استخوان و جز آن. (منتهی الارب)
پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج، فلک، فلاک. (منتهی الارب). ج، فلاک. (از اقرب الموارد) ، پیوند میان هر دو مهرۀ پشت شتر، گوشت پارۀ برآمده بر سر بیخ زبان، طرف ملتقای سینه و پشت که گرد است، پشتۀ گرد از یک سنگ. پشته ای از سنگ یک پارچۀ گرد، دهان بند شتربچه، و آن چیزی است گرد از موی دم اسب که بر دهان شتربچه بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هر چیز گرد از استخوان و جز آن. (منتهی الارب)
چرخۀ ریسمان. (منتهی الارب). فادریسه، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث). گردۀ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (حاشیۀ شرفنامۀ نظامی) : طناب خیمه گسسته گشت و فلکه برسرش رسید و از آن بمرد. (مجمل التواریخ و القصص). رو که ز میخ سرای پردۀ قدرت فلکۀ این نیلگون خیام برآمد. خاقانی. گردون برای خیمۀ خورشید فلکه ای است از کوه و ابر ساخته پادیر و سایبان. حافظ. ، قرص کوچک سوراخ دار که در دوک چرخ میکشند. (غیاث). چوبی دایره شکل است که ریسمانهای تابیده شده در گرد دوک بالای آن پیچیده میشود
چرخۀ ریسمان. (منتهی الارب). فادریسه، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث). گردۀ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (حاشیۀ شرفنامۀ نظامی) : طناب خیمه گسسته گشت و فلکه برسرش رسید و از آن بمرد. (مجمل التواریخ و القصص). رو که ز میخ سرای پردۀ قدرت فلکۀ این نیلگون خیام برآمد. خاقانی. گردون برای خیمۀ خورشید فلکه ای است از کوه و ابر ساخته پادیر و سایبان. حافظ. ، قرص کوچک سوراخ دار که در دوک چرخ میکشند. (غیاث). چوبی دایره شکل است که ریسمانهای تابیده شده در گرد دوک بالای آن پیچیده میشود
گل سیاه تیره چسبنده. (آنندراج) (برهان). بمعنی شلک است. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً این کلمه بدین صورت بمعنی شلک با الف اطلاق باشد و از شعر ذیل رودکی به اشتباه افتاده اند. (یادداشت مؤلف) : چو پیش آرند کردارت به محشر فرومانی چو خر در جای شلکا. رودکی (از انجمن آرا). ، به زبان اهالی تنکابن، انجیر را گویند و انجیر بری در صحراها پیدا شود که آنرا دیوانجیر گویند و آن سمیت دارد و مهلک است. (انجمن آرا) (برهان)
گل سیاه تیره چسبنده. (آنندراج) (برهان). بمعنی شلک است. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً این کلمه بدین صورت بمعنی شلک با الف اطلاق باشد و از شعر ذیل رودکی به اشتباه افتاده اند. (یادداشت مؤلف) : چو پیش آرند کردارت به محشر فرومانی چو خر در جای شلکا. رودکی (از انجمن آرا). ، به زبان اهالی تنکابن، انجیر را گویند و انجیر بری در صحراها پیدا شود که آنرا دیوانجیر گویند و آن سمیت دارد و مهلک است. (انجمن آرا) (برهان)