جدول جو
جدول جو

معنی فلهد - جستجوی لغت در جدول جو

فلهد(فُ هَُ / فَهََ)
کودک گرداندام خوبروی فربه نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب). فلهود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلهد
کودک فربه
تصویری از فلهد
تصویر فلهد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فله
تصویر فله
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، کلستروم، زهک، شمه، فرشه، پله، شیرماک برای مثال نوآیین مطربان داریم و بربط های گوینده / مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فلّه (منوچهری - ۲۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ هََ)
کودک گرداندام خوبروی فربه نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لَ / لِ / فَ لَ / لِ / فُلْ لَ / لِ / فُ لَ / لِ)
شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایۀ پنیر گردد. آغوز. لبا. (فرهنگ فارسی معین). زهک. لبا. آغوز. گورماست. ماک. (یادداشت مؤلف) : کنیزک با طبق فله بردست نهاده، سرگشاده زیر منظرۀ مهدی بگذشت، مهدی فرونگرست، فله بدید آرزوش کرد. (ترجمه تاریخ طبری).
نوآیین مطربان داریم و بربطهای کوبنده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
، پنیر تازۀ نیک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
مؤنث فلان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خوابیدن و غفلت ورزیدن از آنچه لازم و ضروری بود، همچو یوز گشتن در خواب و تمدد آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فهد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ)
مرد خفته و بی خیر و شبیه به یوز درخواب و تمدد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
کودک فربه تمام خلقت. (منتهی الارب). رجوع به فرهذ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیهوده و بیفایده و بی نفع و عبث باشد. (برهان). فلاده. فلیو. هرزه. هرزه و ساقط از اعتبار، خواه کلام، خواه شخص متکلم و غیر آن. فلاذ به ذال معجمه غلط است، با دال مهمله صحیح است. و حق آن است که فلیو و فلیوه چنانکه رشیدی گفته به کاف است نه بافاء، چنانکه در لغت غلیو گذشته است، چه او مغیر کلیو است مخفف کالیو و کالیوه. (انجمن آرا) :
هرکه را دختر است خاصه فلاد
بهتر از گور نبودش داماد.
سنائی.
بجز ثنای تو باشد حدیث جمله فلاد
بجز دعای تو باشد همه سخن هذیان.
شمس فخری.
رجوع به فلیو و فلیوه و غلیو و فلاده شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کودک گرداندام خوبروی فربه نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُلَهَْ هََ)
به دست درخسته شده. (آنندراج). به دست درخسته و به خواری سپوخته شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلهید شود، بر بن پستان و یا بر بن کتف زده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهد
تصویر فوهد
کودک رسیده: نرینه
فرهنگ لغت هوشیار
لب شکستگی در تیغ و شمشیر شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه پنیر گردد آغور لبا: نو آیین مطربان داریم و بر بطهای گوینده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلهم
تصویر فلهم
چوز، چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلهود
تصویر فلهود
کودک فربه
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهد
تصویر فرهد
فروند زیبا (فروند امرد) فروند زیبا، گرد اندام مرد، شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاد
تصویر فلاد
((فَ))
بیهوده، بی فایده، فلاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فله
تصویر فله
((فَ لَ یا فُ لَّ))
آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فله
تصویر فله
((فُ))
شیری که از حیوان نوزاییده دوشند، آغوز، فرش، فرشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فله
تصویر فله
((فَ لُِ))
اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهد
تصویر فهد
((فَ))
یوز، یوزپلنگ، جمع فهود، افهد
فرهنگ فارسی معین
پارس، پلنگ، نمر، یوزپلنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد