افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دِماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
افلنجه، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است. نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم، حب المنشم، حب المنسم و حب المیشم خوانند، سرخدار. (فرهنگ فارسی معین)
افلنجه، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است. نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم، حب المنشم، حب المنسم و حب المیشم خوانند، سرخدار. (فرهنگ فارسی معین)
گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دِماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
حلقۀ در و قفل در. (یادداشت مؤلف). این کلمه بصورت ’فلج’. ’فلخ’، ’زفلج’ در نسخ فرهنگ اسدی ضبط شده است و صورت صحیح آن معلوم نشد: در به فلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط اندکانی. رجوع به فلج شود
حلقۀ در و قفل در. (یادداشت مؤلف). این کلمه بصورت ’فلج’. ’فلخ’، ’زفلج’ در نسخ فرهنگ اسدی ضبط شده است و صورت صحیح آن معلوم نشد: در به فلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط اندکانی. رجوع به فلج شود
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
دانۀ ریز معطری شبیه به خردل. (ناظم الاطباء). فلنجه. تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه ذیل فلنجه شود
دانۀ ریز معطری شبیه به خردل. (ناظم الاطباء). فلنجه. تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه ذیل فلنجه شود
نام ولایتی است و بندری بر ساحل دریای فرنگ. (برهان). بندر نیست، همان کشور فرانسه است: بر قسطنطنیه بگذرد و زمین برجان و فرنجه و شمال اندلس، و به دریای محیط رسد. (التفهیم ابوریحان بیرونی ص 200)
نام ولایتی است و بندری بر ساحل دریای فرنگ. (برهان). بندر نیست، همان کشور فرانسه است: بر قسطنطنیه بگذرد و زمین برجان و فرنجه و شمال اندلس، و به دریای محیط رسد. (التفهیم ابوریحان بیرونی ص 200)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)