جدول جو
جدول جو

معنی فلقطه - جستجوی لغت در جدول جو

فلقطه
(ذَخْیْ)
شتابی کردن در سخن و رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقطه
تصویر لقطه
آنچه از روی زمین برچیده و برداشته شود، در فقه چیز برزمین افتاده که صاحبش شناخته نشود
فرهنگ فارسی عمید
(ذَخْوْ)
نوشیدن یا خوردن هر آنچه در آوند بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
پارۀ چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک نیمۀ کاسه، سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
داغ که زیر گوش شتر نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لپه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلقحه
تصویر فلقحه
نوشیدن از آوند، پراکندن هر چه در آوند است
فرهنگ لغت هوشیار
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
فرهنگ لغت هوشیار
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقه
تصویر فلقه
((فَ قَ یا ق))
نیمه چیزی که از هم شکافته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقطه
تصویر لقطه
((لُ قْ یا قَ طَ))
آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن)، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ فارسی معین