جدول جو
جدول جو

معنی فقنس - جستجوی لغت در جدول جو

فقنس(فَ نُ)
پرندۀ بزرگ که چهل سوراخ بر نوک دارد و همه الحان مطربه از آن برآیدو بر سر کوهی شود و هیمه گرد کند و چهل روز بر فرازآن نشیند و با اصوات خوش بر خود نوحه سراید و سپس بالها برهم زند و از آن آتش در هیمه افتد و وی را بسوزد و از خاکستر وی مرغی چون وی متکون شود. (یادداشت مؤلف). نام این پرنده در مآخذ دیگر ققنس است به دو قاف، اما چون ریشه این نام در یونانی فونیکس است باید این صورت صحیح تر باشد. رجوع به ققنس و فرهنگ فارسی معین (ذیل ققنس) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنس
تصویر فنس
سازه ای برای ایجاد حصار
فرهنگ فارسی عمید
(فَقْ قو)
خربزۀ شامی که آن را حبحب نیز نامند. (منتهی الارب). اهل یمن آن را حبحب میگویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
نیاز و حاجت که به خاک نشاند و خوار و هلاک سازد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اصل بزرگی. (منتهی الارب). نژاد. (ناظم الاطباء). اصل: فلان شعبه من قنسک، ای اصلک. (اقرب الموارد). رجوع به قنس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
قی اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). طلعاء که قی اندک است. (اقرب الموارد) ، گیاهی است خوشبوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نافع جمیع آلام و درد بارده و مالیخولیا و درد پشت و درد مفاصل و مصفی خون و رنگ و مفرح و مقوی دل و مقوی معده و لعوق آن با انگبین بغایت نافع است جهت سرفه و دمه و دافع خشم و دوردارنده از آفات. (منتهی الارب) (آنندراج). راسن که زنجبیل شامی است. (ناظم الاطباء). نباتی است خوشبو که به فارسی راسن نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اعلای سر. ج، قنوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اصل بزرگی. (منتهی الارب). نژاد. (ناظم الاطباء). رجوع به قنس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بیماریی است در بندهای اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
ابن طویق. از بنی اسد، از جذیمۀ و از عدنان. جد جاهلی بنی اسد است و از فرزندانش حجوان، دثار، نوفل، منقذ و جذام اند. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقز و فقس شود، تخم شکستن مرغ و بچه بیرون آوردن از آن، تباه کردن بیضه را، کشتن جانور را، بازداشتن از کاری، به موی گرفته بزیر کشیدن. (منتهی الارب). معانی اخیر را مؤلف اقرب الموارد در ذیل مصدر ’فقس’ آورده است. رجوع به فقس شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی قندیل البحر است، و ماذریون و تخم ماذریون را نیز نامند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ)
مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید. و او را جفت نمیباشد، و موسیقی را از آواز او دریافته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یکی از دلیران شهر هالیکارناس که در شرح لشکرکشی کمبوجیه به مصر نام او آمده است. (از ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 486)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ وْ)
شکستن مرغ بیضۀ خود را و بیرون ریختن آنچه در آن است و گویند فاسد کردن آن، کشتن حیوان را، گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنقس
تصویر فنقس
لاتینی تازی گشته سیمرغ (ک)، خروس ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنس
تصویر فنس
نیاز کشنده انگلیسی دیواره پر چین
فرهنگ لغت هوشیار
شکستن مرغانه، خیار چنبر خوراندن، به زور دور کردن، دست کشیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنس
تصویر قنس
هراشک (قی اندک)، راسن از گیاهان بزرگ نژادی
فرهنگ لغت هوشیار
ققنوس یونانی تازی گشته آتش افروز آتشزن مرغی است زاده پندار خوشرنگ وخوش آواز که خنیا را آدمی ازآواز اودریافته (نوشته اند) مرغی است بغایت خوش رنگ و خوش آواز. گویند منقار او 360 سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر آید و بسبب آن مرغان بسیار جمع آیند. از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال بگذرد و عمرش باخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نباشد و گویند موسیقی را بشر از آواز او دریافته آتش زن. توضیح هر چند ققنس معرب کوکنوس یونانی است ولی تعریفی که برای آن در کتب اسلامی آمده با آن تطبیق می کند و ازاین رو بعضی ققنس را محرف فنیکس دانسته اند. در انگلیسی مثل این گونه ایست: هر آتشی ممکن است فنیکسی (ققنسی) در برداشته باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینس
تصویر فینس
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاس
تصویر فقاس
بند درد (بند مفص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوس
تصویر فقوس
خربزه شامی خیار چنبر از گیاهان زرد گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقنس
تصویر سقنس
نوعی خزنده از تیره سوسماران، رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد، اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی
فرهنگ فارسی معین
آتشخوار، سمندر، ققنوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تناسب اندام
دیکشنری اردو به فارسی