جدول جو
جدول جو

معنی فقعگان - جستجوی لغت در جدول جو

فقعگان
(فُ قَ)
تفاخر. فخر و لاف. گزاف و نازش. خودستایی و خودنمایی. (برهان). (از: فقع، مخفف فقاع + گان، پسوند نسبت و اتصاف). (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فقع گشادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوگان
تصویر فوگان
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قعس. (اقرب الموارد). رجوع به قعس شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شتابان گذشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف) :
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است.
خاقانی.
رجوع به فقد شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ / فِقْ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام معمار خسروپرویز. (ولف) :
چو بشنید خسرو که فرعان گریخت
به گوینده بر خشم فرعان بریخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762)
ابن اعرف. یکی از بنی مره، شاعر و دزد. (منتهی الارب)
ابن اعرف. یکی از بنی نزال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از قراء فارس است. ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است. (از فارسنامه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آبجو. (اشتینگاس). بوزه. (ناظم الاطباء) ، نام یک قسم شربت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
فقاع معرب آن است، (فرهنگ فارسی معین)، فقاع، (اسدی)، چیزی است مست کننده که از آرد جو و غیر آن سازند، و بوزه همانست، (از برهان)،
- سر گشادن فوگان، پراگندن قطرات با فشار به اطراف همچون پراگندن قطرات فقاع، (فرهنگ فارسی معین) :
می بارد از دهانت خدو ایدون
گوئی که سر گشادند فوگان را،
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(قَعْ)
تثنیۀ قعو، و آن دو چوب بکرۀ دلو است که تیر چرخ بر آن باشد، یا دو آهنی است که در میان آن بکره گردد. ج، قعی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعده. (منتهی الارب). رجوع به قعده شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اناء قعران، ظرفی که در آن چیزی به اندازۀ پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). آوند که در تک آن چیزی اندک باشد، آوند مغاک. (آنندراج). رجوع به قعری شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آن که پیوسته برهنه سر باشداز گرمی و سوزش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ سَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
غلامان زنگی و خدمتکاران. (ناظم الاطباء). بندگان. (از اقرب الموارد).
- بقعان الشام، خادمان و بندگان اهل شام بجهت سپیدی و سرخی آنها و یا برای آنکه از روم و از حبش اند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). بقعان اهل شام. خادمان اهل شام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
درختی که چریده نمی شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
یکی از قرای مرو است
لغت نامه دهخدا
(فُ عُ)
کفتار نر. (منتهی الارب). مذکر فرعل. (از اقرب الموارد). رجوع به فرعل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فرنگ. فرنگستان. (آنندراج). فرانسه، جمع واژۀ فرنگ، به معنی فرنگی. (از حاشیۀ برهان چ معین: فرنگ)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعران
تصویر قعران
آوند گود
فرهنگ لغت هوشیار
فقاع. یا سر گشادن فوگان. پراکندن قطرات با فشار باطراف همچون پراکندن قطرات فقاع: می بارد از دهانت خذوایدون گویی که سر گشادند فوگان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
از دست دادن، نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصعان
تصویر فصعان
سر برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
((فِ یا فُ))
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوگان
تصویر فوگان
((فُ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
درگذشت، کمبود، گمشدگی، عدم، نابودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبجو، فقاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد