دانۀ تلخه و مانند آن که از گندم دور نمایند، کاه گندم، آفتی که همچو غبار بر غورۀ خرما نشیند و از رسیدن مانع گردد، غورۀ تباه شده، نفی کردۀ از شتران، ردی هر چیزی، شیردوشۀ چرمین، کاسۀ بزرگ. (از منتهی الارب) ، کجی است در دهان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دانۀ تلخه و مانند آن که از گندم دور نمایند، کاه گندم، آفتی که همچو غبار بر غورۀ خرما نشیند و از رسیدن مانع گردد، غورۀ تباه شده، نفی کردۀ از شتران، ردی هر چیزی، شیردوشۀ چرمین، کاسۀ بزرگ. (از منتهی الارب) ، کجی است در دهان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، غمر، سبک رای، بدخرد، تاریک مغز، کانا، کردنگ، انوک، غتفره، تپنکوز، خل، بی عقل، شیشه گردن، گردنگل، کاغه، کهسله، دنگل، چل، کم عقل، خرطبع، لاده، خام ریش، ریش کاو، دنگ، نابخرد، دبنگ برای مثال آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نبود بر دل فغاک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۵) حرام زاده
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، گول، غَمر، سَبُک رای، بَدخِرَد، تاریک مَغز، کانا، کَردَنگ، اَنوَک، غُتفَرِه، تَپَنکوز، خُل، بی عَقل، شیشِه گَردَن، گَردَنگَل، کاغِه، کَهسَلِه، دَنگِل، چِل، کَم عَقل، خَرطَبع، لادِه، خام ریش، ریش کاو، دَنگ، نابِخرَد، دَبَنگ برای مِثال آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نَبُود بر دل فغاک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۵) حرام زاده
فریاد کردن. ناله کردن. فغان برآوردن: بسازم گر او سر بپیچد ز من کنم زو فغان بر سر انجمن. فردوسی. گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان. عنصری. آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟ در آب چشم از آتش سودا من آن کنم. خاقانی. تا بر درت برسم بشارت همی زنند دشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان. سعدی
فریاد کردن. ناله کردن. فغان برآوردن: بسازم گر او سر بپیچد ز من کنم زو فغان بر سر انجمن. فردوسی. گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان. عنصری. آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟ در آب چشم از آتش سودا من آن کنم. خاقانی. تا بر درت برسم بشارت همی زنند دشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان. سعدی
ناله کردن. در حال فریاد بودن. فغان کردن: اگر مرده مسکین زبان داشتی بفریاد و زاری فغان داشتی. سعدی. ولیکن چون عسل بشناخت سعدی فغان از دست زنبوری ندارد. سعدی
ناله کردن. در حال فریاد بودن. فغان کردن: اگر مرده مسکین زبان داشتی بفریاد و زاری فغان داشتی. سعدی. ولیکن چون عسل بشناخت سعدی فغان از دست زنبوری ندارد. سعدی
ناله کنان. فریادکنان. در حال فغان و زاری کردن. با اینکه لفظاً نعت مفعولی است به معنی فاعلی بکار رفته: آب و سنگم داده ای بر باد و من پیچان چو آب سنگ در بر میروم وز دل فغان انگیخته. خاقانی
ناله کنان. فریادکنان. در حال فغان و زاری کردن. با اینکه لفظاً نعت مفعولی است به معنی فاعلی بکار رفته: آب و سنگم داده ای بر باد و من پیچان چو آب سنگ در بر میروم وز دل فغان انگیخته. خاقانی
خویش نزدیک خواجه افضل است و طبع پاکیزه دارد. این مطلع از اوست: هرکه چون صورت چین دیده به روی تو گشاد چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد. معلوم شد که خواجه میر مست که میر در این نسخه به تخلص یاد کرده، فی الواقع ذوفنون عالم است و اشعار خوب دارد و در ماده تاریخ پیدا کردن مثل او کم است. اول فغانی تخلص میکرد. در این اوقات ’ضیا’ تخلص میکند. این دو بیت در تاریخ فوت میر محمد یوسف از اوست: چون میر محمد شرف آل عبا از دیر فنا شد بسوی دار بقا تاریخ شهادتش رقم کرد قضا والله شهید، هو یحیی الموتی ̍. هنر دیگرش آنکه همه دروغ بد میگویند و او نیک میگوید، قصیدۀ ردیف ’دروغ’ گفته، این مطلع آن قصیده است: زهی جمال تو مرآت بی صفای دروغ دلت سیاه چو آیینه از جلای دروغ. این مطلع نیز از اوست: مردم ز هجر و باز مرا چشم تر هنوز یعنی نکرده ام ز تو قطعنظر هنوز. (از مجالس النفایس میر علیشیر نوایی صص 86-87). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
خویش نزدیک خواجه افضل است و طبع پاکیزه دارد. این مطلع از اوست: هرکه چون صورت چین دیده به روی تو گشاد چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد. معلوم شد که خواجه میر مست که میر در این نسخه به تخلص یاد کرده، فی الواقع ذوفنون عالم است و اشعار خوب دارد و در ماده تاریخ پیدا کردن مثل او کم است. اول فغانی تخلص میکرد. در این اوقات ’ضیا’ تخلص میکند. این دو بیت در تاریخ فوت میر محمد یوسف از اوست: چون میر محمد شرف آل عبا از دیر فنا شد بسوی دار بقا تاریخ شهادتش رقم کرد قضا والله شهید، هو یحیی الموتی ̍. هنر دیگرش آنکه همه دروغ بد میگویند و او نیک میگوید، قصیدۀ ردیف ’دروغ’ گفته، این مطلع آن قصیده است: زهی جمال تو مرآت بی صفای دروغ دلت سیاه چو آیینه از جلای دروغ. این مطلع نیز از اوست: مردم ز هجر و باز مرا چشم تر هنوز یعنی نکرده ام ز تو قطعنظر هنوز. (از مجالس النفایس میر علیشیر نوایی صص 86-87). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
کشمیری. معاصر نصرآبادی بوده و به هند سفری کرده است. (از الذریعه ج 9 ص 840). خوش طبیعت و سخن شناس است، غنی کشمیری تعلیم از او دارد و از کشمیر به هندوستان رفته و شعرش این است: فتاده ایم و تو فارغ ز دستگیر ما ببین جوانی خود، رحم کن به پیری ما. (ازتذکرۀ نصرآبادی ص 448)
کشمیری. معاصر نصرآبادی بوده و به هند سفری کرده است. (از الذریعه ج 9 ص 840). خوش طبیعت و سخن شناس است، غنی کشمیری تعلیم از او دارد و از کشمیر به هندوستان رفته و شعرش این است: فتاده ایم و تو فارغ ز دستگیر ما ببین جوانی خود، رحم کن به پیری ما. (ازتذکرۀ نصرآبادی ص 448)
نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
ابله. نادان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک. منجیک. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی
ابله. نادان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک. منجیک. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی