جدول جو
جدول جو

معنی فعلیه - جستجوی لغت در جدول جو

فعلیه
(فِ لی یَ)
فعلیه. مؤنث فعلی. (فرهنگ فارسی معین).
- قوه فعلیه، نیرو. قوت. انرژی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فعلی شود
لغت نامه دهخدا
فعلیه
مونث فعلی پویه ای، کنونی مونث علی. یا قوه فعلیه. نیرو قوت
تصویری از فعلیه
تصویر فعلیه
فرهنگ لغت هوشیار
فعلیه
((فِ یِّ))
مؤنث فعلی
تصویری از فعلیه
تصویر فعلیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فعلی
تصویر فعلی
کنونی، در دستور زبان علوم ادبی دارای فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعله
تصویر فعله
کارگر ساختمانی، عمله، مزدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
علیّه، بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
برضد، به زیان، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
(قَ شَ / شُو کَ دَ)
از قوه به فعل آمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ یَ)
جمع واژۀ علی ّ. رجوع به علی ّ شود، شریف و رفیعالقدر و رئیس: هو من علیهالناس، أی من أجلتهم و أشرافهم. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به علی و علّی ّ و علیّه و علّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْلی یَ)
علّیّه. رجوع به علّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ لَ)
جمع واژۀ فاعل. کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. (از یادداشتهای مؤلف). بصورت صفت غالباً بر کارگرانی که در کار گل و حفاری و مانند آن باشند اطلاق شود. (از منتهی الارب). جمع واژۀ فاعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عِ لَ)
خوی و عادت. (منتهی الارب). عادت. (اقرب الموارد) ، کردار. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
یکبار از کاری: کانت منه فعله حسنه او قبیحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فعل. (فرهنگ فارسی معین) ، کنونی. (یادداشت مؤلف) ، مقابل انفعالی. (یادداشت مؤلف) ، بالفعل. مقابل بالقوه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ یَ)
شریف و رفیعالقدر و رئیس. (ناظم الاطباء). و رجوع به علیه و علّیّه و علیّه و علی و علّی ّ شود
لغت نامه دهخدا
کاوی. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بلند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بلند گردانیدن. (زوزنی). بلند و بزرگ ساختن، برآمدن بر چیزی، فرود آوردن بار از ستور، سرنامه نوشتن کتاب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و یقال: علیت الحبل، ای رفعته الی وضعه من البکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ لی یَ)
مؤنث فضلی. ج، فضلیات. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فضلیات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لی یَ)
مؤنث فصلی: امراض فصلیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کوکال خجک دار. (منتهی الارب). جنسی از خنافس بود خال دار که پیوسته بر سوراخ مارها بود. (اقرب الموارد) ، فالیهالافاعی، اوائل شر و بدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ لی یَ)
مؤنث فاعلی. رجوع به فاعلی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لی یَ)
یکی از پانزده فرقۀ خوارج. پیروان فضل بن عبداﷲ. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعلیه
تصویر تعلیه
بلند کردن، بر آمدن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعلیه
تصویر فاعلیه
مونث فاعلی: علل فاعلیه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قالی کارد، سرگین گردان خجک دار گونه ای حشره شبیه جعل و یا کوز که در سوراخ مارها می زید. توضیح با مراجعه با ماخذ مربوط این حشره شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضلیه
تصویر فضلیه
دانش ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
کار زشت در تازی، مزدور در فارسی خوی (عادت)، جمع فاعل، پویندگان کارگران کنندگان یک دفعه فعل یک بار کردن، جمع فعلات، جمع فاعل کنندگان، کارگران عمله. توضیح مطرزی در المغرب گوید: یقال للذین یعملون فی طین او بنا او حفر الفعله و العمله، کارگر گلکار (مفرد گیرند) توضیح در تداول بسکون استعمال شود و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
پویه ای، کنونی منسوب به فعل مربوط به فعل، کنونی: کارهای فعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیه
تصویر علیه
بلند رتبه، رفیع القدر، بلند و بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
((فِ عْ))
منسوب به فعل، کنونی، مربوط به حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعله
تصویر فعله
((فَ عَ لِ))
جمع فاعل، کارگران، عمله، در فارسی به صورت مفرد به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیه
تصویر علیه
((عَ لِ یَّ))
مؤنث علی، بلند مرتبه، ارجمند، از اهل رفعت و شرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیه
تصویر علیه
((عَ لَ هِ))
بر او، در فارسی به معنای ضد او، به زیان او
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره